مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد
که هر یکی به دگرگونه داردم ناشاد
بزرگتر ز هنر در عراق عیبی نیست
ز من مپرس که این نام بر تو چون افتاد؟
هنر نهفته چو عنقا1 بماند ز آن که نماند
کسی که باز شناسد همای2 را از خاد3
تنم گداخت چو موم از عنا4 در این فکرت
که آتش از چه نهادند در دل فولاد؟
چمن چگونه بر آراست قامت عرعر5؟
صبا چگونه بپیراست طرۀ شمشاد؟
دلم چه مایه جگر خورد تا بدانستم
که آدمی ز چه پیدا شد و پری ز چه زاد
ولیک هیچم از این در عراق ثابت نیست
تو خواه در همدان گیر و خواه در بغداد
مرا خود از هنر خویش نیست چندان بهر
خوشا فسانۀ شیرین و قصۀ فرهاد
تمتعی که من از فضل در جهان دیدم
همان جفای پدر بود و سیلی استاد
کمینه مایۀ من شاعری است خود بنگر
که چند گونه کشیدم ز دست او فریاد
به پیش هر که از آن یاد می کنم طرفی
نمیکند پس از آن تا تواند از من یاد
ز شعر جنس غزل خوشتر است و آن هم نیست
بضاعتی که توان ساختن از آن بنیاد
بنای عمر خرابی گرفت چند کنم
ز رنگ و بوی کسان خانۀ هوس آباد؟
مرا از آن چه که شیرین لبی است در کشمیر؟
مرا از آن چه که سیمین بری است در نوشاد6؟
برین بسنده کن از حال مدح هیچ مگوی
که شرح درد دل آن نمیتوانم داد
بهین گلی که از او بشکفد مرا این است
که بنده خوانم خود را و سرو را آزاد
گهی لقب نهم آشفته زنگیی7 را حور
گهی خطاب کنم مست سِفلهای8 را راد
هزار دامن گوهر نثارشان کردم
که هیچکس شَبَهی در کنار من ننهاد
هزار بیت بگفتم که آب از او بچکید
که جز ز دیده دگر آبم از کسی نگشاد
در این زمانه چو فریاد رس نمیبینم
مرا رسد که رسانم بر آسمان فریاد
اگر عنایت شاهم چو چنگ ننوازد
چو نای حاصل فریاد من شود همه باد
سر ملوک جهان آن که زیبد و هستش
هزار بنده و چاکر چو کیقباد و قباد
خدایگانی که نسبت معانی او
حساب هفت فلک چون یکی است از هفتاد
اَمَل9 ز رغبت او در سخا همی نازد
چو دایگان عروس از حریصی داماد
فلک ز بار بزرگیش عاجز است و سزد
که این ضعیف نهادست و آن قوی والاد
قضا مقر شد کانجا که حکم او بنشست
به پای خدمت و طاعت ببایدش اِستاد
چو حد مَحمِدت10 اینجا رسید وقت دعاست
خداش در همه وقتی معین و حافظ باد
ظهیر فاریابی
پانویس:
1. عنفا: سیمرغ
2. هما: پرندهای با چثۀ درشت از تیرۀ لاشخورها و شبیه شاهین.
3. خاد: زَغَن، پرنده ای است گوشتخوار از دستة بازها اما کوچک تر از باز.
4. عنا: رنج کشیدن؛ سختی دیدن.
5. عرعر: درختی از خانواده عرعریان، اَبروس.
6. توشاد: نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است.
7. زنگی: سیاهپوست
8. سفله: پست؛ فرومایه؛ ناکس؛ پستفطرت.
9. اَمَل: آرزو، آرمان
10. مِخَمدَت: ستایش، مدح