حرفهایی از جنس بلور
نداشتن و نخواستن دو سپرند برای رهایی و اسیر نشدن
نداشتن و نخواستن دو سپرند برای رهایی و اسیر نشدن
و در نهایت می بینی که هر آن چه هست همواره میان تو و خداوند است، نه میان تو و مردم.
منسوب به کوروش بینانگذار شاهنشاهی هخامنشی در ایران
اگر می خواهید قوی باشید . . .
صبر پیشه کنید، فهیم باشید و عاقل . . .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما . . .
قدرت واقعی در ادب و متانت و محبت نهفته است . . .
گزارشی مختصر از صعود به "شاهان کوه" بام استان اصفهان با ارتفاع 4040 متر.
روز چهارشنبه 28 اردیبهشت ماه 1401 بعد از کش و قوس های فراوان، با یک دستگاه مینی بوس هیوندا به همراهی 10 نفر از اعضای گروه، به نام آقایان:
علیرضا محمدپور (سرپرست)، علی محمودی، محمد کاربخش، مجتبی و مصطفی پورتقی آبادی، مهدی حشمدار، عباس اسماعیلی، علیرضا غیاثی، رحمان ارثیا و علی خواجویی و به رانندگی آقایان روح الله عبدالهی و غلامرضا کاربخش در ساعت 3.5 عصر، راور را به مقصد شهر فریدون شهر در استان اصفهان ترک کردیم.
پس از عبور از شهرستان بهاباد و عبور از جاده معدن چادر ملو به سمت اردکان پیش راندیم. مسجد دارالشفاء اردکان مقصد ما برای ادای نماز مغرب و عشا بود. وقتی وارد شدیم حدیث شریف کسا توسط روحانی مسجد در حال قرائت بود و اندک مومنین حاضر در مسجد با ایشان هم نوا بودند. در همان حال نماز از طرف مسئولین پذیرایی مراسم، با چای و بیسکویت پذیرایی شدیم و پس از اتمام مراسم فلاسک های ما هم توسط خادمان، از آب جوش پر شد که دز همین جا از همه این عزیزان تشکر کرده و آرزوی قبولی عباداتشان را دارم.
سپس به راهمان ادامه دادیم و در یکی از مجتمع های بین راهی توقفی کوتاه داشتیم تا هم گاروئیل مورد نیاز مینی بوس تامین شود و هم دوستان شام خود را صرف کنند. قبلا گفته بودیم همه ی افراد غذایی سرشار از کربوهیدرات نظیر ماکارونی را برای شام در نظر بگیرند. اما باز هم با غذاهای متنوع و متفاوت و بعضا بدون کالری لازم، رو به رو شدیم. به هر حال شام صرف شد و به راهمان ادامه دادیم. شهرهای نایین، اصفهان، گلدشت، نجف آباد، تیران، داران، فریدون شهر و چند شهر کوچک دیگر را پشت سر گذاشتیم تا به روستای نهضت آباد، محل اسکان برسیم. طبق پیش بینی قبلی باید حدود ساعت دو نیمه شب به این روستا می رسیدیم تا اندکی استراحت کتیم و با خستگی کمتر مسیر صعود را بپیماییم. اما تاخیر در زمان شروع حرکت و نیز بُعد مسافت، باعث شد اندکی بعد از اذان صبح به آن جا برسیم و عملا وقتی برای استراحت باقی نبود. به محض ورود به نهضت آباد، با جناب آقای حسینی مسئول پایگاه مقاومت بسیح روستا تماس گرفتیم و ایشان هم بلافاصله خودشان را به ما رسانده و به داخل پایگاه هدایت کردند. توضیحات نسبتا کاملی در مورد صعود و استقرار ما در آن مکان را دادند. جا دارد از طرف خودم و تمامی اعضای تیم صعود، از مهمان نوازی این برادر بزرگوار تشکری ویژه و صمیمانه به عمل بیاورم که واقعا در مورد در اختیار قرار دادن محل اسکان به گروه ما سنگ تمام گذاشتند.
پس از سفارش های لارم، جناب حسینی ما را تنها گذاشتند و ما ماندیم و کوله هایی نا آماده، بدنی خسته و کم خواب و مسیری ناشناخته که باید با همه این ها، مبارزه ای به قصد صعود به شاهان را آغاز می کردیم. پس از نماز، سفارشات لازم جهت آماده سازی کوله ها و وسایل و مواد لازم و ضروری داده شد و در حداقل زمان همه نفرات آماده شدند. احساس و تجربه، این را نشان می داد که آب و هوایی مناسب و مساعد جهت صعود خواهیم داشت و نیاز به لباس گرم آن چنانی نیست. همین امر را به دوستان گوشزد کردم. علیرغم استرس فراوانی که برای این برنامه در وجودم ریشه دوانیده بود اما یک حس درونی که نمی دانم چه بود به من می گفت تیم شما موفق خواهد شد.
با بیرون آمدن از ساختمان و با توجه به روشن شدن هوا، دیدن سرسبزی کوه و تپه های اطراف روستا و دور دست تر ها همه را به وجد آورده بود به طوری که در چهره ها به وضوح دیده می شد که خستگی و کم خوابی دیشب اندکی زنگ باخته و جای خود را به امید، طراورت و شادابی داده است.
با توجه به جی پی اس مسیر که توسط دوستان کوهنورد اصفهانی تایید شده بود، راهنمایی هایی که از قبل توسط دوستان اصغهانی داده شده بود، خواندن گزارشات محتلف و متعدد صعود به شاهان کوه و نیز صجبت های جناب حسینی حرکت کردیم.
مقصد روستای "سرداب سفلی" و سپس محوطه کارگاهی سد خاکی روستا و ابتدای جاده خاکی بود. مسیری سر سبز، کوهستانی و پر پیچ و خم ما را به روستای "بَرد آسیاب" هدایت کرد چند کیلومتر جلوتر به "سرداب سفلی" و در ادامه مسیر به محوطه سد و تاسیسات شن و ماسه که ابتدای جاده خاکی بود رسیدیم.
همان طور که دوست عزیزمان جناب "کوچه مشکی" فرموده بودند با تعدد راه های خاکی منشعب از جاده آسفالت مواجه شدیم. صلاح را در آن دیدیم از نگهبانی که در آنجا نظاره گر حضور ما بود سئوال کنیم. ایشان یکی از راه ها را نشان و توضیجاتی پیرامون مسیر و چشمه آب داد و ما را به خدا سپرد.
جاده خاکی را دنبال کردیم و از کنار چندین منزل عشایر رد شدیم و در نهایت در کنار چشمه ای آب و درختی بید با به انتها رسیدن جاده از مینی بوس پیاده شدیم. مشاهده چندین ماشین سواری با پلاک هایی نا مربوط به استان اصفهان نوید این را می داد که تیم دیگری در مسیر حرکت ما وجود دارد و یک اتومبیل با پلاک استان اصفهان نشان گر آن بود که راهنمایی محلی این تیم را هدایت می کند. این امر باعث دلگرمی بیشتر اعضای تیم ما بود. با اطلاعات، راهنمایی ها و مطالعات قبلی تقریبا از همان کنار ماشین می شد مسیر صعود را حدس زد. اما باید پا در راه می نهادیم تا بفهیم سرنوشت با ما چه خواهد کرد؟
از محل چشمه، آب لازم را برداشته و کوله ها را بر پشت گرفته و پای در راهی پاکوب گذاشتیم. کمی که جلو رفتیم، گروه قبل از خودمان را در ابتدای تنگ یا همان دره مشاهده کردیم که به طور منظم به دنبال هم و با فاصله ای نسبتا زیاد از ما در حال حرکت بودند. جناب ارثیا مقداری از راه را با ما همراهی کردند و بعد از گرفتن عکس و فیلم هایی برای یادگاری به سمت مینی بوس برگشتند. یازده نفر انسان بدون تجهیزات کوهنوردی استاندارد و بدون شناخت از مسیر پیش رو ولی با اراده ای پولادین راه رسیدن به بلندترین قله استان اصفهان را در پیش گرفتند.
اندکی از راه را نرفته بودیم که جوانی از عشایر با ما هم مسیر شد و او هم به نوبه خود ما را راهنمایی کرد. وارد دره که شدیم با توده عظیمی از برف و یخ که از مدت ها قبل بر روی هم انباشته شده و تشکیل یخچال داده بود مواجه شدیم. تا جایی که چشم می دید این خط سفید ادامه داشت. با ابزار ابتدایی پا بر روی برف گذاشتیم. توصیه و تذکرات فراوان در جهت استفاده از همین ابتدایی ترین ابزار را به طور مرتب با دوستان تکرار می کردم. هر چه جلوتر می رفتیم بر شیب دره و ضحامت یخ و برف افزوده می شد.
مشاهده نحوه و سرعت صعود و نیز جا پاهای به جا مانده از تیم قبل از ما، نشان می داد که آن ها گروهی مجهز و کار آزموده هستند. کم کم شیب دره تندتر و تندتر شد به طوری که صعود از داخل برف برای ما عملا غیر ممکن شد. به سمت راست متمایل شدیم و با توجه به قله و مسیر تعیین شده قبلی، بر روی صخره های کوچک و بزرگ و گاه شن اسکی های یخ زده به صعود ادامه دادیم.
ناگهان صدای پره های چرخان بالگردی نگاه همه را به سمت صدا برگرداند و برای دقایقی بی حرکت بر روی صخره های یخ زده میخ کوب کرد. با مشاهده بالگرد متوجه شدیم که مربوط به جمعیت هلال احمر است و نوع حرکت و رفت و برگشت های متوالی آن نشان می داد که حادثه ای در کوهستان به وقوع پیوسته است. اما کجا و چگونه بی خبر بودیم؟ چون از تیم قبل از خودمان که حالا دیگر در دید ما نبودند و بر روی قله هم آن ها را مشاهده نکرده بودیم نه خبری داشتیم و نه صدا یا پیام کمکی شنیده بودیم. خلاصه پس از چند بار رفت و برگشت، بالگرد وارد دره ای در سمت راست ما شد و برای مدتی از نظر ناپدید بود و سپس برگشت و از همان راهی که آمده بود به سمت مقصدی که از نظر ما نامعلوم بود رفت.
ساعت حدود یازده و نیم بود به جایی در زیر قله رسدیم که به جرات می توان گفت شیب آن بیش از 70 درجه بود. در لابلای سنگ و صخره ها به زحمت جایی برای صرف صبحانه پیدا کردیم. هیزمی برای روشن کردن آتش و درست کردن چای نبودو اما حاج محمد اصرار داشت که نیمرو هم درست کند. خلاصه وقتی دیدیم حاجی کوتاه نمی آید ما کوتاه آمدیم و با گشتن در اطراف و جمع آوری مقداری خار و خاشاک آتشی روشن کردیم و ماهیتابه و کتری را هم زمان بر روی آن قرار دادیم. هنور آب کتری به جوش نیامده بود که حاجی نیمروها را آماده کرده و به همه تعارف می کرد.
آماده سازی و صرف صبجانه با اعمال شاقه تقریبا به انتها رسیده بود که دو نفر از اعضای تیم از ادامه مسیر انصراف دادند و به سمت پایین حرکت کردند. یکی از دوستان هم مقدار کمی پایین تر انصراف داده بود. ماندیم هفت نفر از جمع یازده نفر.
به سمت بالا حرکت کردیم. گاه مجبور بودیم از روی برف های یخ زده به صورت تراورس (حرکت عرضی) رد شویم. اما سعی می کردیم این کار را در جایی انجام دهیم که پهنای برف به حداقل برسد. باید روی گردنه قرار می گرفتیم و سپس به راست پیچیده و از سمت غرب، قله را صعود می کردیم. بعد از مقداری صعود و در حالی که ضربان قلب همه شدت گرفته بود با تیمی که قبل از ما حرکت کرده بود رو به رو شدیم که در حال فرود بودند. از راه دور سلامی و خدا قوتی به سبک کوهنوردی بین ما و آن ها رد و بدل و معلوم شد آن ها از استان ایلام هستند که راهنمایی محلی ایشان را هدایت می کند. راهنمای محلی نیز، توضیه هایی برای ادامه صعود و فرود به ما کرد و هر گروه به سمتی رفتیم.
حدود نیم ساعت بعد، گام بر روی بام اصفهان قله ی 4040 متری شاهان گذاشتیم و شاکر و خوشحال که خداوند بزرگ باز هم این نعمت خود را از ما دریغ نکرد. باد روی قله بسیار شدید بود. بنابراین سجده ای شکر و گرفتن چند عکس یادگاری کافی به نظر می رسید تا هر چه زودتر خود را به پایین و دوستانی که در مسیر مانده اند برسانیم.
پس از مقداری فرود آمدن وقتی از شدت باد قدری کاسته شد، با دوستان تماس گرفتیم که خوش بختانه با سلامت پایین آمده و نزدیک چشمه مستقر شده بودند. ترجیح دادیم از مسیر صخره ها فرود آییم. چون با توجه به نداشتن ابزار مناسب و شیب بسیار تند دره، احتمال سقوط بر روی برف و یخ و آسیب دیدگی بیشتر بود. با سرعتی ملایم اما مطمئن تر فرود را ادامه دادیم تا نزدیکی انتهای دره که شیب برف ملایم تر می شد، بر روی برف قرار گرفتیم و با حالت سرسره و اسکی به انتهای دره رسیدیم و به سمت چشمه و محل توقف ماشین حرکت کردیم. در کمال تعجب دیدیم رانندگان قبل از ما مینی بوس را به محل آورده بودند که مجبور نشویم مسیر جاده خاکی تا سد را پیاده طی کنیم.
پس از فرود و از زبان عشایر محلی با خبر شدیم که هم رمان با صعود ما، متاسفانه یکی از کوهنوردان استان لرستان در مسیر صعودی دیگر از شاهان کوه دچار ایست قلبی شده و دار فانی را وداع می گوید. پیکر بی جان وی توسط بالگرد به پایین انتقال داده می شود. آن جاست که متوجه می شویم چرا بالگرد مدت ها در منطقه گردش و تجسس می نمود. یاد این کوهنورد گرامی و روحش شاد باد.
در کل، صعود و فرود ما حدود یازده ساعت به طول انجامید. هفت ساعت برای صعود و چهار ساعت برای فرود. از نظر خودم و با توجه به توان، تجربه و ابزاری که در اختیار داشتیم مدت زمانی بسیار خوب و قابل قبول بود. (اکثر گزارشات صعود، مدت زمان ده ساعت را تجربه کرده بودند)
خوش بختانه در بیشتر طول مسیر به استثنای روی قله آنتن دهی تلفن همراه خوب است.
روی قله مسطح و وسیع است که اگر هوا مساعد باشد می توان مدت زمان بیشتری را در آن جا توقف کرد و از مناظر زیبای اطراف لذت برد.
خدا را شاکریم که علیرغم نا آشنایی با مسیر و منطقه و نداشتن ابزار مناسب توانستیم این صعود را نیز با سلامت و موفقیت به اتمام برسانیم.
در پایان جا دارد از زحمات و راهنمایی های بزرگانی چون جناب محسن لچینانی مربی برف و یخ از شهرستان فریدون شهر، جناب آقای محمد صالح کوچه مشکی از کوهنوردان شهر اصفهان، جناب آقای سرهنگ کارگر از شهرستان داران، جناب آقای حسینی از شهرستان فریدون شهر روستای نهضت آباد، جناب آقایان عبدالهی و کاربخش رانندگان محترم مینی بوس، جناب آقای محمدپور سرپرست محترم و زحمتکش برنامه و همه همراهان و همنوردان گرامی که در این برنامه با همراهی و همدلی و به قول یکی از دوستان با اراده ای پولادین شرکت کردند تشکر و قدردانی کنم.
به امید صعودهایی بالاتر و بهتر
در پناه حق باشید
خدا نگهدار
علی پورتقی آبادی 1401.02.31
نان و حلوا چیست؟ این اعمال تو
جبهٔ پشمین، ردا و شال تو
این مقام فقر خورشید اقتباس
کی شود حاصل کسی را در لباس؟
زین ردا و جبهات، ای کج نهاد!
این دو بیت از مثنوی آمد به یاد:
«ظاهرت، چون گور کافر پر حُلَل
وز درون، قهر خدا عز و جل
از برون، طعنه زنی بر بایزید
وز درونت، ننگ میدارد یزید»
رو بسوز! این جبهٔ ناپاک را
وین عصا و شانه و مسواک را
ظاهرت، گر هست با باطن یکی
میتوان ره یافت بر حق، اندکی
ور مخالف شد درونت با برون
رفته باشی در جهنم، سرنگون
ظاهر و باطن، یکی باید، یکی
تا بیابی راه حق را، اندکی
شیخ بهایی
پانویس
حُلَل: پیرایه ها، زیور آلات
گر قسمت ما از تو جفا افتاده است
آن نیز هم از طالع ما افتاده است
داری لب و دندان و دهان شیرین
تلخی زبانت از کجا افتاده است؟

از بسکه زدم شیشه ی تقوا بر سنگ
وز بسکه به معصیت فرو بردم جنگ
اهل اسلام از مسلمانی من
صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

یک جو غم ایام نداریم و خوشیم
گه چاشت، گهی شام نداریم و خوشیم
چون پخته به ما می رسد از عالم غیبت
از کس طمع خام نداریم و خوشیم