حالا که عاشقت شدم می‌‌ترسم از دستت بدم . . .

وقتی که می‌‌‌خواستمت می‌‌‌ترسیدم نگات کنم . . .

وقتی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم . . .

وقتی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم . . .

وقتی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم . . .

حالا که عاشقت شدم می‌‌ترسم از دستت بدم . . .

اولين باري که عاشقت شدم يادته؟؟

اولين باري که عاشقت شدم يادته؟؟

من يه کرم سيب بودم و تو يه کرم ابريشم.

من به تو قول دادم ديگه هيچوقت سيب نخورم و تو هم قول دادي دور خودت پيله ننني.

ولي نميدونم چي شد که من طاقت نياوردم و فقط يه خورده سيب خوردم.

تو هم از غصه دور خودت پيله بستي.

حالا دومين باره که عاشقت شدم.

ولي من هنوز يه کرم سيبم و تو يه پروانۀ خوشگل.

تو پر زدي و رفتي و من موندم و سيبايي که جايي براي خورده شدنشون نمونده.

از هر چي سيبِ متنفرم.

متن و لینک دانلود آهنگ وطن اینجا کسی فکر کسی نیست از ستار

یه آهنگ زیر خاکی پیدا کردم از خواننده قدیمی عبدالحسن ستارپور (ستار)

مفهوم آهنگش خیلی زیباست.

امیدوارم به دلتون بشینه

جوابی هم هست برا اونایی که خارج از ایران رو برا خودشون مدینه فاضله تصور کردن.

لطفا اگه دوست داشتین گوش بدین.

لینک دانلود و پخش آنلاین این آهنگ را اینـجـا ببینید

متن آهنگ وطن اینجا کسی فکر کسی نیست از ستار

وطن اینجا کسی فکر کسی نیست
اگه از گشنگی الان بمیری

برای بردن نعشت یکی نیست


وطن اینجا همه با هم غریبن

وطن اینجا همه با هم غریبن
اگر چه ظاهراً با هم رفیقن،

ته دل دشمنند و نا رفیقن


وطن اینجا همه حرفا دروغه

رفاقت‌ها سر شیپور و بوقه

وطن اینجا همه حرفا دروغه

رفاقت‌ها سر شیپور و بوقه
هنوز بازار نامردا شلوغه

وطن قربون بوی کاگلاتم
فدایی همه خوب و بداتم

اگه برگردم این بار خاک پاتم


وطن امیدوارم زنده باشی

همیشه بودی و همیشه باشی
الهی باشی و پاینده باشی

الــــهی

وطن اینجا رهایی ریشخنده
درِ دروازهاش زنجیر و بنده

نمی‌بینم یکی رو که یه رنگه
دروغه هر که پیش روت می‌خنده

وطن باور کن حرفامو نگاه کن
به تو هر کی که نزدیکه صدا کن

همه انگار کرند و کورن اینجا
همه از آدمیت دورن اینجا

وطن اینجا همه حرفا دروغه
رفاقت‌ها سر شیپور و بوقه

وطن اینجا همه حرفا دروغه
رفاقت‌ها سر شیپور و بوقه

هنوز بازار نامردا شلوغه


وطن قربون بوی کاگلاتم

فدایی همه خوب و بداتم
اگه برگردم این بار خاک پاتم

وطن امیدوارم زنده باشی
همیشه بودی و همیشه باشی

الهی تا ابد پاینده باشی

الــــهی

واکنش عمار حکیم به حادثه تروریستی شیراز

"سید عمار حکیم" در پیامی ضمن محکوم کردن حادثۀ تروریستی شاهچراغ این حادثه را به رهبر انقلاب اسلامی و ملت ایران تسلیت گفت.

"سید عمار حکیم" - رهبر جریان حکمت ملی عراق - در پیامی اقدام مجرمانۀ یک گروه تروریستی در حمله به مرقد احمد بن موسی بن جعفر علیهم السلام در شهر شیراز ایران که منجر به شهادت و مجروح شدن ده ها زائر از جمله زن و کودک شد را محکوم کرد.

در این پیام آمده است: ما این حادثه را خالصانه به رهبر انقلاب اسلامی و ملت مسلمان ایران تسلیت می‌گوییم و از خداوند می‌خواهیم شهدای این حادثه را مورد رحمت واسعۀ خود قرار داده و بهشت را جایگاه آنها قرار و به خانوادۀ آنها صبر و به مجروحان شفا دهد.

رهبر جریان حکمت ملی همچنین مجدداً از جامعۀ بین الملل به ویژه کشورهای متضرر از آفت تروریسم خواست که برای خشکاندن منابع تامین مالی تروریسم و جلوگیری از پیامدهای ویران کنندۀ آن بر امنیت و ثبات ملت ها، همکاری و همراهی کنند.

بلعیده شدن کبوتر توسط پلیکان

پل منسفیلد 44 ساله که به همراه خانواده اش در یک سفر یک روزه در لندن به سر مي‌برد در پارک "سن جیمز" در دو قدمي‌ کاخ باکینگهام موفق شد از یک صحنه ی شگفت انگیز تصویر برداری کند.

در این صحنه ی دیدنی، یک پلیکان حریص یک کبوتر بیچاره را با نوک بزرگ خود شکار کرده و شروع به بلعیدن آن مي‌کند. ناگهان کبوتر برای چند ثانیه فرصت فرار پیدا مي‌کند. اما به سادگی داخل نوک پلیکان مي‌نشیند و از مناظر اطراف لذت مي‌برد. به این ترتیب تنها شانس فرار خود را از دست مي‌دهد و خورده مي‌شود.

در تمام کره ی زمین حدود 20 میلیون تُن طلا وجود دارد.

در تمام کره ی زمین حدود 20 میلیون تُن طلا وجود دارد.
اگر همه ی این طلاها را استخراج کنیم، برای پوشاندن تمام سیاره ی زمین با ضخامت 60 سانتیمتر کافی است و اگر این مقدار را بین تمام جمعیت کره ی زمین تقسیم کنیم به هر نفر 4 کیلوگرم طلا خواهد رسید!!!

شعر در مورد فتنه و آشوب

قصه آن بود که یک طایفه که فتنه از اوست

دوست را دشمن خود خواند، و دشمن را دوست

آری آن طایفه خود را ز خدا منفک کرد

روی بر سامری آورد، به موسی شک کرد

سامری گفت: بیایید به شهرت برسیم

با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم

سامری گفت: که در شور حکومت شعف است

باید این بار به قدرت برسیم، این هدف است!

جمهوری اسلامی ایران حرم است

سرو است و به ایستادگی متهم است

از شش جهت آماج هزاران ستم است

شعرم همه ارزانی این یک مصرع

جمهوری اسلامی ایران حرم است

میلاد عرفان پور

لبیک یا خامنه ای

عکس نوشته های تنهایی

"خدا همیشه با ماست"

هر صبح پلک هایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند
سطر اول همیشه این است:
"خدا همیشه با ماست"
پس با لبخند بخوانش

صبح‌تان منور به نور قرآن و عشق خدایی

صبح را آغاز می‌کنیم . . .
با یگانه خدایی که در دل‌های ماست . . .
و دراعماق وجودمان منزل دارد . . .
خدای عاشقی که هر روز عشق را . . .
بر کل جهان ترویج می کند . . .

صبح‌تان منور به نور قرآن و عشق خدایی

باران که ببارد سنگ هم اگر باشی دلت ترک می خورد . . .

عاشق که باشی . . .

پاییز که باشد . . .

باران که ببارد . . .

انار که هیچ . . .

سنگ هم اگر باشی . . .

دلت ترک می خورد . . .

صدای نفس‌های پاییز می‌آید . . .

گوش کن . . .

صدای نفس‌های پاییز می‌آید . . .

نگرانی‌هایت را به برگ‌های درختان آویزان کن . . .

تا چند روز دیگر می‌ریزند . . .

پاییز مهری دارد که بـه دل هر خیابانی می‌نشیند

نه بهار با هیچ اردیبهشتی . . .

نه تابستان با هیچ شهریوری . . .

و نه زمستان با هیچ اسفندی . . .

اندازه پاییز به مذاق خیابان ها خوش نمی‌آید . . .

پاییز مهری دارد که بـه دل هر خیابانی می‌نشیند . . .

سخنی از سر دلتنگی با شهردار عزیز شهر راور جناب مهندس رحمت الله رحیم پور و سایر مسئولین جوان

زمانی که کشور هند می خواست سفیر جدید خود در عمان را معرفی کند، مرحوم سلطان قابوس بن سعید - پادشاه عمان - دستوری محرمانه داد که وقتی سفیر هند به عمان رسید، اجازه ندهند از هواپیما پیاده شود تا از او استقبالی مانند شاهان به عمل آید و خودش به فرودگاه خواهد آمد . درحالی که رسم سلطان عمان این نبود که به استقبال سفرا برود.

زمانی که هواپیما در فرودگاه به زمین نشست و فرش قرمز را پهن کردند، سلطان خودش از پلکان هواپیما بالا رفت و سفیر هند را در بغل گرفت و دست او را گرفته از هواپیما پیاده شدند طوری که سفیر هند نمی دانست چه بگوید.

اما دلیل این کار فقط این بود؛ زمانی که سلطان جوان جهت تحصیل در هند زندگی می کرده، این سفیر، معلم و استاد او بوده است.
سلطان قابوس با این عمل خود درسی به فرزندان و دولت خود داد که مقام معلم از پادشاه هم بالاتر است. معلم شایسته احترام است.

تا این جا داشته باشید تا یه مقدار از یک راوری هم بگویم . . .

یک شخصی هم در راور داریم به نام "علی بستانی" یا بهتر بگویم "جناب آقای علیرضا بستان پیرا" که از همکاران محترم فرهنگی این جانب محسوب می شوند و نمی دانم در چه سالی و در کجا و چه مقطعی افتخار معلمی ایشان نصیب من شده است.

هر چه هست، ایشان از همان زمان که هنوز وارد آموزش و پرورش نشده بودند تا وقتی که به عنوان هنر آموز وارد هنرستان استقلال شدند و دورانی که به عنوان رئیس هنرستان انتخاب شدند و حتی زمانی که به پست مدیریت اداره آموزش و پرورش رسیدند، هر جا به هم رسیدیم تمام قد از جا برخاسته و به حقیر ادای احترام خاصی کرده و همواره و در مقابل همگان به عمد بر زبان جاری می کردند و می کنند که فلانی معلم و استاد من بوده. یادم نمی آید پشت در دفتر ایشان به انتظار نشسته باشم. چون به محض مطلع شدن از این که من پشت در هستم سعی می کردند خودشان در را به روی من باز کنند. همه این ها نشانه افتادگی، تواضع، ادب و شخصیت این جوان فرهیخته است و الا من آن چنان عددی در مقابل خیل اساتید و معلمان ایشان نبوده و نیستم و بی تردید ایشان با همه اساتید و معلمین خود همین برخورد را دارند.

حالا تا این جا را داشته باشید تا به ادامه قضیه بپردازم . . .

نمی دانم از دعای خیر کدام شیر پاک خورده ای امسال در مراسم اربعین، لا به لای همه ی انسان های خوب و شایسته من هم بُر خوردم و این افتخار نصیبم شد که به عنوان خدمه موکب "ام المصائب، حضرت زینب (س) شهرستان راور" جهت پذیرایی و خدمات رسانی به زائرین و پیاده روان اربعین حسینی راهی کربلا شدم.

موکب، در خیابان "جوده یا سید جودی" و بین عمودهای 1421 و 1422 مستقر شد و افراد بنا به شرح وظایف خود به خدمات رسانی مشغول شدند. طبق وظیفه ای که از سوی مسئولین به من محول شد، من هم به مانند سایرین از همان روز اول مشغول کار در موکب شدم که امیدوارم ذره ای از این خدمات در نظر آقا اباعبدالله علیه السلام و حضرت ابوالفضل سلام الله علیها مقبول افتاده باشد و من حداقل در ثواب یک قدم از پیاده روی اربعین زائران عاشق کوی عشق سهیم و شریک شده باشم.

در طول زمان برقراری موکب، افراد متفاوت از ملیت ها، اقوام، شهر و دیارها و با موقعیت های اجتماعی مختلف وارد موکب می شدند. معمولا به دلیل نوع کار این حقیر، در بدو ورود و در هنگام خروج هر چند که آشنایی نیز با هم نداشتیم، خوش و بشی با من می کردند و التماس دعایی و گاه قطره اشکی و در آغوش گرفتنی و به راه خود ادامه می دادند و به سمت دیار خود می رفتند.

از آشنایان و همشهریان راوری هم تعداد زیادی افتخار به ما دادند و در این مدت وارد موکب شدند که گاهی یکی دو روز می ماندند و گاه پس از ساعتی استراحت به سمت و سویی که از قبل تعیین کرده بودند می رفتند. اما بنا به آشنایی که از قبل با همشهریان داشتیم بیشتر با هم، هم صحبت شده و گاه عکسی به یادگار می گرفتیم و در وقت فراغت در کنار هم نشسته و با بیان خاطرات سرگرم می شدیم.

در این میان تعدادی از همشهریان و نیز غیر همشهریان در امور مختلف موکب همکاری می کردند که واقعا باید از جانب خودم از این عزیزان تشکر و قدردانی کنم و دست بوسشان باشم. هر چند اجر و پاداش آن ها نزد خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم صلوات الله اجمعین محفوظ خواهد بود.

یکی از اشخاصی که در روزهای آخر به همراه تعدادی از دوستانشان وارد موکب شدند "جناب آقای حاج رحمت الله رحیم پور" - شهردار محترم شهر راور و از مداحان مطرح و با مهارت اهل بیت در راور و از همکاران فرهنگی – بودند. شاید بتوانم بگویم تنها مداحی هستند که در مسجدی اختصاصی (مسجد امام صادق علیه السلام) و مکانی ثابت (نمازخانه مدرسه فاطمیه) در تمام مراسم طول سال به مداحی و مولودی خوانی پیرامون مصائب و شادی های اهل بیت علیه السلام مشغول هستند. از طرفی به استناد حدیث: "من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق" باید بگویم از زمانی که ایشان سکاندار شهرداری راور شده اند زحمات فراوانی در جهت زیباسازی شهر و رفاه شهروندان کشیده اند که هم به این جوان عزیز بابت فعالیت هایشان و هم به شورای اسلامی شهر بابت این انتخاب تبریک می گویم. هر چند که انتقاداتی هم از سوی کارشناسان بر کار ایشان وارد است اما به قول ضرب المثل راوری خودمون "آدم نمیا کور پیش پاش باشه". انشاالله با هم فکری و کار گروهی نواقص هم کم کم بر طرف میشه.

از قضا در یک جایی و مقطعی همانند جناب بستانی، بنده افتخار داشتم به عنوان معلم در خدمت این عزیز هم باشم.

براساس شناخت قبلی توقع سلام از سوی ایشان نداشتم. که از نظر خودم توقعی بسیار بی جا بود. ولی توقع جواب سلام به نظرم خیلی بی جا نبود.

در مدتی که ایشان در موکب ام المصائب حضرت زینب سلام الله علیها حضور داشتند و افتخار داشتم در خدمتشان باشم یک بار در پله های ورودی که دو نفر به زور از کنار هم رد می شدند به صورت رو در رو یا به قول امروزی ها فیس تو فیس با هم قرار گرفتیم که به ایشان سلام کردم ولی جوابی دریافت نکردم. دفعه بعد در حالی که ایشان در کنار یکی از همراهانشان دراز کشیده بودند و مشغول صحبت و استراحت بودند باز طبق عادت همیشگی سلامی تقدیم کردم. در حالی که نفر کناری ایشان که اتفاقا ایشون هم از شاگردان قدیم و همکاران فعلی است جواب دادند ولی از سوی شهردار محترم شاهد کوچک ترین واکنشی نبودم. در بقیه مدت زمانی که ایشان در موکب حضور داشتند سعی کردم طوری برنامه ریزی کنم که رو در روی این عزیز قرار نگیرم. اما از مداحی گرم و قرائت زیارت اربعین ایشان در ظهر اربعین استفاده بردم.

همه این ها را گفتم نه به این دلیل که محتاج یک سلام یا یک جواب سلام باشم. اما ضرورتی که در جامعه امروزی نیاز به آن شدیدا احساس می شود و همه بر آن تاکید داریم؛ احترام به بزرگتر است. چیزی که در جامعه فعلی ما رنگ باخته و همه بزرگترها را شاکی کرده است.

جناب آقای رحیم پور! گذشته از این که من معلم شما بودم یا نبودم؛ حداقل دو برابر شما سن دارم و این موی سپیدی که بر سر و روی امثال من نشسته حداقل توقعی که ایجاد می کند این است جواب سلامی که خودتان بهتر از همه می دانید و احتمالا بارها در مداحی ها هم بر آن تاکید کرده اید از واجبات مسلم است داده شود. حالا بلند شدن به احترام معلم و سایر احتراماتی که بعضی از شاگردان نسبت به معلمین خود به جا می آورند پیشکش. چون من هیچ وقت چنین انتظاری از شاگردانم و سایر افراد نداشته و ندارم و همیشه سعی کردم در مقابله با افراد دیگر، خواه پیر یا جوان در ادای سلام پیش دستی کنم.

شاید کسانی که این سطور را می خوانند ایراد بگیرند ممکن است جناب شهردار متوجه سلام من نشده باشند. جهت اطلاع این عزیزان همان گونه که در بالا گفتم باز هم یاد آور می شوم، ورودی موکب به قدری باریک بود که دو نفر وقتی از کنار هم رد می شدند بالاجبار شانه های آن ها به هم برخورد می کرد و در چنین جایی امکان ندارد که شما حرفی بزنید و طرفی که از رو به رو می َآید و مماس با شماست متوجه نشود. همان گونه که بارها در همین مکان حتی به بچه های کوچک سلام کردم یا حرفی زدم که با واکنش سریع آن ها مواجه شدم. در صورتی که ایشان از من سراغ وضوخانه و دستشویی را هم گرفتند. در نقطه دوم هم وقتی شما به پشت خوابیده باشید و کسی از بالا به شما سلام کند یا حرفی بزند، از روی اشارات سر و صورتش متوجه خواهید شد حتی اگر صدایش را نشنوید در صورتی که نفر بغل دستی شما کاملا واقف شده و جواب داده باشد. پس این امر منتفی است که ایشان متوجه سلام کردن من نشوند. حالا بماند که در چنین مواقعی وقتی فرد مسن تر یا حتی جوان تر و غریبه ای هم اگر به ما نزدیک شود حداقل سعی می کنیم پای خود را جمع کنیم و به حالت نیم خیز قرار بگیریم و راه را برای عبور او بازتر کنیم.

اما آن چه به ذهن ناقص خودم رسید این چند نکته است:

اول و احتمال قوی و به قول علما اقوی این است که جناب آقای رحیم پور دارای چشم بصیرت و واقع بینی هستند و انسان ها را در شمایل واقعی خودشان می بینند. از این جهت، چون بنده را به شکل آدم ندیده اند و از طرفی سلام و جواب سلام و حتی سخن گفتن با اشباحی که به آدم شبیه نیستند، اگر کراهت نداشته باشد، قطعا لازم نیست. پس دلیل قطعی که ایشان با بنده کلامی رد و بدل نکردند می تواند همین نکته باشد.

دوم احتمال ضعیف تری دارد و آن این که چون مسئولیت نظافت موکب به بنده و یکی دیگر از دوستان محول شده بود و در اکثر مواقع یا پلاستیک زباله و یا جارو و خاک انداز در دستانم بود، بنده را لایق جواب سلام و کلام ندانسته اند که این احتمال خیلی بعید است. چون در تیزرهای تبلیغاتی دیده ایم که خود جناب شهردار در کنار رفتگران زحمتکش شهرداری راور حضور یافته و با ایشان همکاری می کنند.

برای سومین مورد هم می توان به این نکته اشاره کرد که احتمالا، هم چون خیلی از شاگردانی که از دست معلمین خود گله مند هستند و گاها کینه به دل دارند، ایشان هم بنا به دلایلی گلایه هایی و حالت قهری نسبت به بنده داشته اند و هنوز نتوانسته اند با آن گلایه ها کنار بیایند و لازم هم نمی دانند وقتی از کسی گلایه دارند جوابی به او بدهند. اما این احتمال هم خیلی ضعیف است. چون در آموزه های دینی ما به کرات آمده که بیش از سه روز با هم قهر نکنید و الا عبادات شما مقبول نخواهد بود و حتی اگر کسی با شما قهر کرد در آشتی کردن پیش دستی کنید.

به هر شکل از همه معذرت می خواهم که با نوشتن این متن گلایه آمیز سرتان را درد آوردم.

اما قصدم این بود که به نسل جوان امروزی یادآوری کنم افراد مسن جامعه در هر پست و مقام و هر جایگاه اجتماعی که باشند از شما که در پست ها و در درجات مختلف جامعه فعال هستید، توقعاتی دارند که گاهی به اندازه یک جواب سلام کوچک است. ولی با همین جواب ندادن، به سادگی دلی رنجیده و خاطری آزرده می شود0

برای همه عزیزان نسل جوان از درگاه ایزد منان توفیق و سلامت و برای پا به سن گذاشته ها آرزو عاقبت بخیری و توقعات کم دارم.

یا علی مدد

پانویس:

آدم نمیا کور پیش باشه: یعنی ضمن این که انسان نواقص را می بیند، اگر کسی در جایی فعالیتی و کاری برایش یا برای عموم انجام داده نباید از نظر دور بدارد.

سپاه: با قاطعیت به تفرقه افکنی ها و جنایات مزدوران در زاهدان پاسخ می‌دهیم

سپاه سلمان استان سیستان و بلوچستان اعلام می دارد پاسداران انقلاب اسلامی و دیگر نیروهای مقتدر و مصمم اطلاعاتی‌، امنیتی و انتظامی با قاطعیت به تفرقه افکنی ها و جنایات مزدوران پاسخ خواهد داد.

در بیانیه ی سپاه سلمان آمده است:

مردم شریف و شهید پرور زاهدان ظهر امروز (روز جمعه) بعد از پایان نماز جمعه ی زاهدان، شاهد واقعه ی تلخ و ناگوار حمله ی اشرار و تروریست های مسلح وابسته به استکبار جهانی و مزدوران جیش الظلم به چندین مقر انتظامی و نظامی و متعاقبا درگیری و تیراندازی کور و جنایت کارانه آنان در خیابان ها و معابر عمومی در سطح شهر بودند که منجر به هلاکت تعدادی از تروریست های تجزیه طلب و مجروح شدن چند تن از نیروهای امنیتی، نظامی و انتظامی و تعدادی از شهروندان شد.

ساعتی پیش سردار رشید اسلام "سید حمیدرضا هاشمی" معاون اطلاعات سپاه سلمان استان سیستان و بلوچستان که در مقابله با تروریست های جنایتکار مجروح شده بود به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.

سپاه سلمان استان سیستان و بلوچستان اعلام می دارد، پاسداران انقلاب اسلامی و دیگر نیروهای مقتدر و مصمم اطلاعاتی‌، امنیتی و انتظامی با قاطعیت به تفرقه افکنی ها و جنایات مزدوران پاسخ خواهد داد.

ظهر دیروز (جمعه ۸ مهرماه) افراد مسلح ناشناسی به کلانتری ۱۶ زاهدان حمله کرده و آن را به رگبار بستند. در این بین تعدادی از عابرین و ماموران کلانتری مجروح شدند.

منبع

اینترنت با اندکی تغییر

چای کمرنگ در قهوه‌خانه اصلاحات!

حسین شریعتمداری طی یادداشتی در روزنامه ی کیهان نوشت:

۱- می‌گویند در دوران طاغوت شخصی وارد قهوه‌خانه‌ای شد و از قهوه‌چی پرسید؛ حشیش دارید؟ قهوه‌چی پاسخ مثبت داد و مشتری گفت یک بست بیار!

بعد پرسید تریاک و شیره چی؟ باز هم پاسخ مثبت بود و از هر کدام یک نخود بالا ‌انداخت!

پرسید؛ توی دَم و دستگاهت هروئین هم پیدا میشه؟ قهوه‌چی گفت؛ داریم!

بعد، کوکائین و . . . همه را که مصرف کرد، به قهوه‌چی گفت؛ داداش! قربون دستت حالا یک استکان چای بیار ولی کمرنگ باشه!

قهوه‌چی با تعجب پرسید؛ شما و چای کمرنگ؟!

یارو با صدای بلند طوری که همه بشنوند گفت؛ خُب برای این که چای پر رنگ برای قلب ضرر داره!

۲- شاید باور نکنید ولی با اسناد و شواهدی که ارائه می‌شود کمترین تردیدی باقی نمی‌ماند که مدعیان اصلاحات نظیر محمد خاتمی، جهانگیری، عبدالله نوری، جبهه اصلاحات، حزب اتحاد ملت، حزب کارگزاران و یک مشت آدم‌ها و گروه‌های دم دستی دیگر، نه فقط از فوت مهسا امینی متأسف نیستند بلکه از این اتفاق ناگوار خشنود و خوشحال نیز هستند و این رخداد تاسف‌آور را فرصتی برای خالی کردن عقده‌های فرو خورده ی خود از پیروزی‌های چشم گیر اسلام و انقلاب و مخصوصاً حماسه ی بی‌نظیر راهپیمایی اربعین تلقی می‌کنند.

نگاهی - هرچند گذرا - به کارنامه ی این طیف به وضوح نشان می‌دهد که ابراز تاسف آن ها از فوت مهسا امینی نمی‌تواند با هویت برملا شده ی آن ها هم خوانی داشته باشد! و به ماجرای همان شخصی شبیه است که به استفاده از انواع مواد مخدر آلوده بود و در همان حال برای فریب دیگران ادعا می‌کرد که برای سلامت قلب حتی از نوشیدن چای پُر رنگ هم خودداری می‌کند! تعجب نکنید. بخوانید!

۳- اسناد ارائه شده از سوی مسئولان و مخصوصاً فیلمی که از محل وقوع حادثه منتشر شده است، کمترین تردیدی باقی نمی‌گذارد که فوت مهسا امینی بر اثر سکته ی قلبی بوده است. اتفاقی که در هر جای دیگر نیز احتمال وقوع آن وجود داشته و نمی‌تواند کمترین ربطی به نیروی انتظامی داشته باشد و بر خلاف آن چه که طیف مورد اشاره ادعا می‌کنند، ضرب و شتم و یا هیچ برخورد فیزیکی دیگری در میان نبوده است.
پزشک قانونی نیز تاکید کرده که هیچ آثاری از ضرب و شتم در پیکر متوفی وجود ندارد. با این حال مسئولان ذی‌ربط اعلام کرده‌اند که به تحقیقات خود ادامه خواهند داد. اکنون سؤال این است که کدام انسان برخوردار از ‌اندک شعور و یا کمترین احساس مسئولیت به خود اجازه می‌دهد که از ماجرای تأسف‌آور یاد شده با عنوان «‌قتل‌»! یاد کرده و این ادعای دروغ را با هدف حمله به نظام و نیروی انتظامی در بوق و کرنا کند؟!

۴- مدعیان اصلاحات، در جریان فتنه ی آمریکایی‌ - اسرائیلی ۸۸، قتل مشکوک ندا آقا سلطان را نیز به نظام نسبت دادند و حال آن‌که فیلم منتشر شده از آن ماجرا به وضوح نشان می‌داد که از دقایقی قبل از اصابت گلوله به آقا سلطان، دوربین روی چهره ی او زوم شده بود! و حکایت از آن داشت که فیلمبردار از قبل منتظر وقوع حادثه بوده است!

شبکه ی بی‌بی‌سی یک‌بار این فیلم را پخش کرد و بعد از آن که در کیهان به این نکته ی مشکوک اشاره کردیم، از پخش مجدد آن خودداری کرد و حتی با اصرار کیهان برای پخش مجدد آن فیلم هم حاضر به پخش مجدد آن نشد!

۵- همین طیف در همان جریان فتنه ی آمریکایی‌ - اسرائیلی ۸۸، از دختر خانمی نام بردند که در آشوب‌های خیابانی به قتل رسیده است و برای او مجلس ختم هم برگزار کردند. چند روز بعد آن دختر خانم با اعلام تنفر از اصلاحات چی‌ها اعلام کرد که خبر قتل او دروغ بوده و از خاتمی و موسوی ابراز انزجار کرد ولی نه ملاقات‌کننده با جرج سوروس صهیونیست و نه موسوی عضو تشکیلات فراماسونری، لام تا کام پاسخی ندادند!

۶- مدعیان اصلاحات با بوق و کرنا اعلام کردند که دختری به نام «‌ترانه موسوی توسط نیروهای به اصطلاح لباس شخصی دستگیر، و بعد از تجاوز و شکنجه به قتل رسیده است‌»‌! اما تحقیقات برای یافتن فردی با این نام، به نتیجه‌ای نرسید و چند خانم با همین نام به دست آمد که همگی به زندگی عادی خود ادامه می‌دادند!

۷- «سعیده پورآقایی»‌، یکی دیگر از قربانیان پروژه ی کشته‌سازی مدعیان اصلاحات بود که ادعا شده بود پس از دستگیری، شکنجه و هتک حرمت توسط بسیجیان، سوزانده شده و در قطعه ی ۳۰۲ بهشت زهرا دفن شده است!
اما چندی بعد، این دختر که از خانه فرار کرده بود شناسایی و به خانواده‌اش تحویل داده شد.
او در گفت‌وگو با رسانه ی ملی ماجرای فرار خود و تلاش برخی برای سوءاستفاده از او را این‌گونه روایت کرد:

«روز ۱۳ تیر از خانه بیرون رفتم. چون در قفل بود و مادرم ممانعت می‌کرد از تراس پریدم و پایم شکست، وقتی رفتم بیرون خیلی حالم بد بود و بدنم زخمی شده بود. من را به بیمارستان بردند و از من ‌پرستاری کردند. در این مدت یک‌بار یکی از افراد به من گفت که عکس من را به عنوان کسی که در تظاهرات کشته شده در سایت‌ها زده‌اند!»!

۸- فردی به نام احمد باطبی که اصلا دانشجوی دانشگاه تهران نبود با در دست گرفتن یک زیر پیراهن خونی (که بعدها اعتراف کرد در خانه با خون حیوانات، آن را رنگ کرده است‌) مدعی کشته شدن دوست دانشجوی خود شد. او که با همین عکس در رسانه‌های خارجی معروف شده بود، مدتی بعد از ایران فرار کرد و در آمریکا به فعالیت‌های ضد ایرانی خود ادامه داد!

۹- مدعیان اصلاحات در ماجرای قتل «‌میترا استاد» همسر دوم آقای نجفی، شهردار اسبق تهران که با شلیک چند گلوله از سوی نجفی به قتل رسیده بود، به‌جای حمایت از مقتول، جانب هم‌حزبی خود را گرفتند و با تهمت‌های شرم‌آوری که به مقتوله زدند، در روزنامه‌های زنجیره‌ای او را فاسد! و مهدورالدم! نامیدند.
اصلاحات چی‌ها در اوج بی‌شرمی قتل را غیرعمد معرفی می‌کردند! و حال آن که قاتل به صراحت بر عمدی بودن قتل تأکید کرده و گفته بود در قتل همسرش برای آن که صدای گلوله شنیده نشود از یک بالش استفاده کرده و گلوله را از پشت بالش به وی شلیک کرده بود! حالا میزان شرف برخی از مدعیان اصلاحات را حدس بزنید!

۱۰- چندی قبل یکی از اراذل زورگیر در اتوبان نیایش با قمه به راننده ی خانم یک خودرو حمله و از وی سرقت کرد. این زورگیر ‌اندکی بعد با تلاش نیروهای انتظامی دستگیر شد در حالی که به حدود ۱۰۰ فقره زورگیری با قمه اعتراف کرده و بیش از ۵۰ شاکی داشت.
دستگاه قضایی وی را به اعدام محکوم کرد. ناگهان احساسات انسان‌دوستانه! (بخوانید قاتل پرور) مدعیان اصلاحات به جوش آمد و صدا به اعتراض بلند کردند که او نباید اعدام شود! مدعیان اصلاحات که سر و صدای آن ها در دفاع از حقوق و جایگاه زنان به آسمان بلند شده بود، اصلاً به روی خود نیاوردند که این خانم مورد هجوم وحشیانه یک زورگیر قمه به دست قرار گرفته است و با کمال وقاحت به دفاع از زورگیر برخاستند! چرا؟!

۱۱- شامگاه روز ۱۲ شهریور ماه ۱۴۰۱ (۱۵ روز قبل‌) در روستای «چشمیدر» از توابع شهرستان مریوان واقع در استان کردستان‌، مردی به بهانه ی نیاز همسر بیمارش از «شلیر رسولی»، خانم جوان همسایه تقاضای کمک می‌کند. این مرد شیطان‌صفت بعد از ورود آن خانم به خانه‌اش قصد تجاوز به او را داشت که این خانم عفیف و پاکدامن برای نجات از دست او، خود را از پنجره به پایین پرتاب کرده و جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند.
این زن پاکدامن به نماد عفاف کردستان تبدیل شده است ولی مرگ شهادت‌گونه ی او سبب واکنش هیچ رسانه و سلبریتی، اصلاحات چی و . . . نشد!

۱۲- فقط یک نیم نگاه به مواضع طیف یادشده و مقایسه ی آن با مواضع آمریکا و اسرائیل و انگلیس و شبکه‌های تلویزیونی ضد انقلاب نشان می‌دهد که مواضع آن ها بی‌کم و کاست شبیه یکدیگر است. آیا این‌همه همراهی و همسویی می‌تواند تصادفی باشد؟! این همسویی و اشتراک مواضع، یک‌بار و دو بار و سه بار و . . . نیست که خطا تلقی شود! پای هماهنگی کامل در میان است!

به عنوان مثال، در ماجرای مورد اشاره به مواضع اسرائیل، انگلیس، رابرت مالی، جیک سالیوان و . . . نگاهی بیندازید. آیا می‌توانید کمترین احتمالی درباره ی اتفاقی و تصادفی بودن این همسویی بدهید؟!

۱۳- هیاهوی مشترک طیف یاد شده و اسرائیل و آمریکا و انگلیس در حالی است که حماسه ی عظیم راهپیمایی اربعین، دشمنان بیرونی و دنباله‌های داخلی آن ها را عمیقاً به خشم آورده است. حالا به تیترها و صفحات اول روزنامه‌های زنجیره‌ای نگاه کنید، تقریباً (و در مواردی تحقیقاً‌) هیچ خبری از این رخداد عظیم و بی‌نظیر دیده نمی‌شود و در همان حال موضوعاتی نظیر آن چه به آن اشاره شد، به تیتر و عکس صفحه ی اول آن ها تبدیل می‌شود.
مدعیان اصلاحات و نشریات و سایت‌های آن ها در حالی به بزرگ‌نمایی همراه با سیاه‌نمایی برخی از مسائل مشغولند که درباره ی رخدادهای شرم‌آور و ضد بشری دوستان آمریکایی و اسرائیلی خود زبان به کام و قلم به نیام کشیده‌اند.
به عنوان مثال، اعتراف رسمی مقامات آمریکایی که سالانه بیش از هزار شهروند آمریکا و عمدتاً سیاه‌پوست در خیابان‌های این کشور به دست پلیس کشته می‌شوند و یا تیراندازی‌های منجر به قتل صدها انسان در آمریکا و انگلیس، چاقو کشی‌های پی‌ در پی صهیونیست‌ها و . . . را نادیده می‌گیرند و . . .

۱۴- و بالاخره این حق مسلم و قانونی و شرعی مردم است که با این پلشتی‌ها برخورد قاطعانه شود و به عنوان یک گام موثر و افشا کننده پیشنهاد می‌شود دستگاه قضایی افرادی نظیر آقایان محمد خاتمی و جهانگیری و عبدالله نوری و . . . چند مدعی اصلاحات دیگر را احضار کند و در یک نشست رو در رو از آن ها بخواهد دلائل و اسناد خود را درباره ی ادعای قتل‌! مهسا امینی ارائه کنند و از این نشست فیلم تهیه کرده و برای اطلاع عموم مردم از تلویزیون پخش کند.

در این حالت، اگر آقایان سند و شاهد و قرینه‌ای برای ادعای خود داشته باشند ارائه می‌کنند و چنان‌که سند و دلیلی در چنته نداشته باشند (که ندارند)، دروغ‌پردازی‌های آن ها برای همگان برملا خواهد شد.

بسم‌الله این گوی و این میدان!

متبع:

با اندکی تغییر

https://www.jahannews.com/news/812664/%DA%86%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%85%D8%B1%D9%86%DA%AF-%D9%82%D9%87%D9%88%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D8%AA

18 نفر قربانی برای عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله!!

مرسوم است به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد قربانی می کنند.

این رسم را کومله ها نیز اجرا می کردند، با این تفاوت که قربانی ها در آنجا جوانان اسیر ایرانی بودند.

یک بار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله بردند.

پس از مراسم، آن عفریته گفت: «باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم.»

دستور داده شد قربانی ها را بیاورند.

6 نفر از مقاوم ترین بچه های بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آن ها 14 سال هم نمی شد را آوردند و تک تک از پشت، سر بریدند.

شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پرپر می زدند و آن ها شادی و هلهله می کردند. اما این پایان ماجرا نبود.

آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار 6 نفر سپاهی، 4 نفر ارتشی و 2 نفر روحانی را آوردند و این 12 نفر را نیز سر بریدند.

من و عده ی دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند، به حالت بی هوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت، مجددا ما را روانه زندان کردند.

حکایت فرزندان فاطمه، جلد 1، صفحه 34

حالا این جنایتکاران شده اند مدافع حقوق بشر و مدافع حقوق زنان در ایران.

تفاوت و نتایح زندگی و مزگ افراد مختلف

همان گونه که زندگی ها متفاوت و نتایج یک عمر زندگی یک فرد با فرد دیگر می تواند تفاوت های زیادی داشته باشد، به عنوان مثال زندگی شخصی مانند ادیسون، یا گراهام بل را مقایسه کنیم با افراد دیگری هم چون هیتلر یا موسولینی.

طبیعی است که همه اذعان داریم زندگی اشخاصی مانند ادیسون و بل باعث رفاه و آسایش مردم و افرادی چون هیتلر و موسولینی که به چیزی جز جنگ و خون ریزی نمی اندیشیدند، زندگیشان حاصلی جز بدبختی و فلاکت برای ملت ها، چیزی به ارمغان نیاورد.

مرگ ها هم همین گونه است. یکی با مرگش باعث انسجام و اقتداز یک ملت و کشور می شود، همان گونه که زندگیش سراسر فداکاری برای تمامی ملت ها بوده است. هم چون حاج قاسم عزیز. یکی هم مرگش باعث آشوب و بلوا و فتنه می شود و جمع بی شماری از هم وطنانش در پی مرگ او به حاک و خون کشیده می شوند و آسیب و خسارت های فراوانی متوجه مملکت و مردمش می شود.

پس همان گونه که زندگی ها متفاوت است مرگ ها هم تفاوت دارد.

انشاالله همه، چه در زندگی و چه در مرگ عامل خیر و برکت و باشیم.

ماجرا حجاب نیست. اساسا مسئله ی حجاب اولویت چندم کشور ما هم نیست.

محسن مهدیان مدیرعامل موسسه همشهری در یادداشتی چنین نوشت:

ماجرا حجاب نیست. اساسا مسئله ی حجاب اولویت چندم کشور ما هم نیست. مسئله گشت‌ ارشاد هم نیست. نحوه ی برخورد گشت‌ ارشاد خوب یا بد، مسئله ی ثانوی است. ماجرا حتی مرگ تاثر برانگیز مهسا هم نیست که باید تا انتها با قاطعیت بررسی و گزارش شود.

این همه اسم رمز است. اسم رمز کسانی که شیادی برایشان راهبرد است نه نقطه‌ ضعف. عجیب است که برخی متوجه نیستند. مخاطب این متن کسانی هستند که در ظاهر این روزها متوقف شده اند.

چشم باز کنیم و دقیق شویم که چه کسانی میدان‌دار و معرکه‌گیر این ضایعه شدند. تریبون‌دار اصلی و مروج نامدار جریان فحشا رسما اعلام کرده است نام مهسا برای ما اسم رمز قیام است. چطور برخی هنوز متوجه مسئله نیستند (یا خودشان را به نفهمی زده اند)؟

زمان حل‌ و فصل اختلاف‌ سلیقه‌ها در مسائل داخلی امروز نیست. اگر حرف‌ها و بحث‌های دلسوزانه، در این جنگ ذهنی برای دشمن فاکتور می‌شود، حواله دهیم به بعد. امروز همه داغداریم و البته نیازمند یک جبهه ی واحد روشنگری مقابل جریان فاسقی که کمترین کارش قلب (تغییر دادن) حقیقت است.

جریانی که امروز مویه‌کنان و نوحه‌خوان شده است همان‌هایی هستند که سال‌ها دریوزگی واشنگتن را کردند تا سفره ی مردم ایران را بیشتر خالی کنند. جریانی که برای تحریم بیشتر نان و داروی مردم ایران به پابوسی خزانه‌داری آمریکا رفتند.

دقیق ببینیم صحنه را.

حوادث هرچند تلخ می‌گذرد، اما اجازه ندهیم که هیجان و احساسات و عصبانیت‌ها مانع دیدن حقایق شود. از درشت‌گویی جلادان اهریمنی تا نشخوار پادوهای سلطنت‌طلب و منافق و تا عملیات روانی فراعنه رسانه‌ای، همه و همه یک خط ممتد در مقابل چشمان ماست تا هوشمندانه آرایش جنگی بگیریم. نقطه عملیات دشمن را ببینیم و متناسب با همان رفتار کنیم. زمان، زمان روشنگری است. هرکس هرجا هست در هر سطحی از گروه‌های خانوادگی و دوستانه نقش دارد؛ از حرف زدن و نوشتن و کامنت گذاشتن و تا اشتراک مطالب تبیینی و غیره باید در این روشنگری نقش‌آفرینی کند.

سراپا پیام شویم.

برخی در مسیر این غصه پای‌شان سست شد و نشستند. برخی از سر عصبانیت بر هویت تاریخی‌شان تاختند. برخی هیجان‌زده چشم بر حقیقت بستند. دلسوزانه کمک کنیم و همه به‌هوش باشیم.

قرار اصلی‌مان افشاگری این اسم رمز است. افشای معاندانی که صف کشیده‌اند برای کاسبی و سوداگری سر ذهن و هویت این مردم. این نگرانی از جنس امنیت نیست که جنجال‌ها کف روی آب است. اما برای ذهن و دل این مردم، باید دلسوز باشیم. هرچند روشن است به روشنایی خورشید که این‌بار هم خناسان و راهزنان بی‌حیثیت شده و با بی‌آبرویی عزلت‌نشین می‌شوند.