ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل رویسیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یک بار جدا
دیده از بهر تو خون بار شد، ای مردم چشم!
مردمی کن، مشو از دیدۀ خون بار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا
دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنۀ دیوار جدا
میدهم جان مرو از من، و گرت باور نیست
پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
امیرخسرو دهلوی
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۱ ساعت 22:4 توسط ستاره سهيل
|