وَر باد نَدِه اِقَّدَه اي زُلفِ چُلُفتِه
بيزار كه وَرِ بَشنِ مُلِت يَخُدَه شُل اُفتِه
اين بي پِیيَري را كه رَقيبُم شُدَه اِمشو
زَنجيل مِزَنَم اِقَّه تو فَرقِش كه پَس اُفتِه
هيشكَه را نَمِلَّم كِه گَلِت بَن شِه عَزيزُم
هَر چي دِيَه اَ هَر كَه شِنُفتي گَفِ مُفتِه
جير جير مُكُنَه پيشِ تو مِثِّ بَچِه تِرناسك
اون وَخ تو خیيالِت مِرَسِه خيلي كُلُفتِه
ديشُو كه مَحَلِّش نَمِذاشتي تو، خَشُم شُد
فَهميد كه بِساطِت دَر و بَس دارَه و چُفتِه
اين شَملَقِ شَخ شُل، خودِشا مَسقَرِه كِردِه
سِف باش تا بِفَهمِه كي زيرِ جُف پاشا رُفتِه
اِمرو دِيَه اُو بُردَه دُرُس بَرگاهِ شعرا
شِعرش بيدون هَر جا كِه فَقَط قافيه جُفتِه
جُف كِردنِ شِعر مُد شُدَه هَر چَند "جلالي"
هيشكَه دِيَه مِثِّ تو ايچّونيشُ نَگُفتِه
دكتر عبدالحسين جلاليان (جلالي)
پانویس
وَر باد: بر باد
اقده: اين قدر، اين اندازه، اين همه.
چلفته: چلمن، در هم، كلاف سر در گم؛ آشيانهی پرندگان.
بشن: اندام، اطراف، در مورد قد و بالاي انسان و ارتفاع درخت و ديوار به كار ميرود.
مل: گردن.
اين قدر اين گيسوان در هم و كلاف شده را به دست باد نده تا در حركت باشند. بگذار و اجازه بده كه اين گيسوانت اطراف و روي گردنت آرام و بيحركت قرار گيرند.
زنجيل: زنجير
اقه: اينقدر، اين اندازه، اين همه.
اينقدر زنجير به سر اين بي پدري كه امشب رقيب من شده است، خواهم زد تا پس افتد و از حال برود.
نملم: نميگذارم، مخفف نميهلم از فعل هشتن.
گل: به، با، قاطي؛ مانند: گل هم بازي ميكنند، چيزي را گل چيزي كردن.
ديه: ديگر.
گف: حرف
عزيزم! به هيچ كس اجازه نميدهم كه اسير تو و يا خاطرخواهت شود. هر چيز ديگري از هر كس شنيدي و اظهار علاقه و ارادتهاي ديگران همه دروغ است.
ترناسك و ترناس: همزاد بلبل، سسك؛ براي توصيف افراد لاغر و كم و كوچك جلوه دادن نير به كار ميرود.
او که مانند بچهی لاغر و نزاری است پيش تو چنان صحبت ميكند كه تو گمان ميكني او آدم حسابي و سخنانش درست است.
خشم شد: خوشم آمد، خوشحال شدم، كيف كردم.
بساط: كنايه از آلت تناسلي است.
در و بس: كنايه ار قفل و كلون و عامل به هم بستن در است.
چفت: چفت، كلون.
ديشب كه به او محلي نگذاشتي و تحويلش نگرفتي خيلي برايم خوشايند بود. او هم فهميد كه با آدم نپخته و خامي طرف نيست.
شملق: (=شمع لق)، نا استوار، كج و كوله.
شخ شل: به افرادي اطلاق ميشود كه در راه رفتن تعادل ندارند.
سف: سفت، محكم، استوار.
مسقره: مسخره
جف: جفت.
رفته: جارو کرده
اين انسان كج و كوله كه حتي درست راه نميرود با اين كارهايش خودش را مسخره كرده است. تو هم در مقابلش سخت بگير تا حساب كار دستش آيد.
برگاه: محل ورود آب به كرت.
برگاه را آب بردن: كنايه از افسار گسيختگي است.
امروز شاعر با گفتن چنين شعري حد و مرز شعر را شكسته است. بدان كه شعرش سراسر فقط با جورچيني قوافي ايجاد شده است.
ايچون: اين چنين.
جلالي! هرچند كه جفت و جور كردن كلمات براي ايجاد شعر مد شده است؛ اما ديگر هيچ كس مانند تو اين طوري و به اين حد با قافيه جور كردن شعر نگفته بود.
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۸ ساعت 21:29 توسط ستاره سهيل
|