گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم

گهی با دزد افتد کار و گاهی با عَسَس ما را

نشد کاین آسمان راحت گذارد یک ‌نفس ما را

 

عسس با دزد شد دمساز و ما با هر دو بیگانه

به ‌شب ‌از دزد باشد وحشت ‌و روز از عسس‌ ما را

 

گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم

دربغا زندگانی طی شد و نشناخت کس ما را

 

ز بس ماندیم در کنج قفس‌، گر باغبان روزی

کند ما را رها، ره نیست جز کنج قفس ما را

 

نشان کاروان عافیت پیدا نشد لیکن

به کوه و دشت کرد آواره آوای جَرَس ما را

 

ز دست دل گریبان پاره کردیم از غمت شاید

سوی دل باشد از چاک گریبان دسترس ما را

 

در این تاریکی حیرت‌، به دل از عشق برقی زد

مگر تا وادی اَیمَن کشاند این قَبَس ما را

 

بریدیم از شهنشاهان طمع در عین درویشی

که از خوبان نباشد جز نگاهی ملتمس ما را

 

اگر خواهی که با صاحب‌دلان طرح وفا ریزی

کنون دَر نِه قدم‌، زیرا نبینی زین سپس ما را

 

خداوندی و سلطانی به یاران باد ارزانی

در این بیدای ظلمانی، فروغ عشق بس ما را

 

هوس بستیم تا ترک هوس گوییم در عالم

"بهار" آخر به جایی می‌رساند این هوس ما را

 

محمد تقی ملک الشعرا بهار

پانویس

عسس= پاسبان، شبگرد، داروغه

جرس = زنگ

قبس = شعله، پاره‌ی آتش

وادی ایمن = صحرایی که در آن به حضرت موسی (ع) وحی رسید.

شعری با لهجه شیرین یزدی از دکتر جلالیان

وَر باد نَدِه اِقَّدَه اي زُلفِ چُلُفتِه

بيزار كه وَرِ بَشنِ مُلِت يَخُدَه شُل اُفتِه

 

اين بي پِیيَري را كه رَقيبُم شُدَه اِمشو

زَنجيل مِزَنَم اِقَّه تو فَرقِش كه پَس اُفتِه

 

هيشكَه را نَمِلَّم كِه گَلِت بَن شِه عَزيزُم

هَر چي دِيَه اَ هَر كَه شِنُفتي گَفِ مُفتِه

 

جير جير مُكُنَه پيشِ تو مِثِّ بَچِه تِرناسك

اون وَخ تو خیيالِت مِرَسِه خيلي كُلُفتِه

 

ديشُو كه مَحَلِّش نَمِذاشتي تو، خَشُم شُد

فَهميد كه بِساطِت دَر و بَس دارَه و چُفتِه

 

اين شَملَقِ شَخ شُل، خودِشا مَسقَرِه كِردِه

سِف باش تا بِفَهمِه كي زيرِ جُف پاشا رُفتِه

 

اِمرو دِيَه اُو بُردَه دُرُس بَرگاهِ شعرا

شِعرش بيدون هَر جا كِه فَقَط قافيه جُفتِه

 

جُف كِردنِ شِعر مُد شُدَه هَر چَند "جلالي"

هيشكَه دِيَه مِثِّ تو ايچّونيشُ نَگُفتِه

 

دكتر عبدالحسين جلاليان (جلالي)

 

پانویس

وَر باد: بر باد

اقده: اين قدر، اين اندازه، اين همه.

چلفته: چلمن، در هم، كلاف سر در گم؛ آشيانه‌ی پرندگان.

بشن: اندام، اطراف، در مورد قد و بالاي انسان و ارتفاع درخت و ديوار به كار مي‌رود.
مل: گردن.

اين قدر اين گيسوان در هم و كلاف شده را به دست باد نده تا در حركت باشند. بگذار و اجازه بده كه اين گيسوانت اطراف و روي گردنت آرام و بي‌حركت قرار گيرند.

 

زنجيل: زنجير

اقه: اين‌قدر، اين اندازه، اين همه.

اين‌قدر زنجير به سر اين بي پدري كه امشب رقيب من شده است، خواهم زد تا پس افتد و از حال برود.

 

نملم: نمي‌گذارم، مخفف نمي‌هلم از فعل هشتن.

گل: به، با، قاطي؛ مانند: گل هم بازي مي‌كنند، چيزي را گل چيزي كردن.

ديه: ديگر.

گف: حرف

عزيزم! به هيچ كس اجازه نمي‌دهم كه اسير تو و يا خاطرخواهت شود. هر چيز ديگري از هر كس شنيدي و اظهار علاقه و ارادت‌هاي ديگران همه دروغ است.

 

 

ترناسك و ترناس: همزاد بلبل، سسك؛ براي توصيف افراد لاغر و كم و كوچك جلوه دادن نير به كار مي‌رود.

او که مانند بچه‌ی لاغر و نزاری است پيش تو چنان صحبت مي‌كند كه تو گمان مي‌كني او آدم حسابي و سخنانش درست است.

 

 

خشم شد: خوشم آمد، خوشحال شدم، كيف كردم.

بساط: كنايه از آلت تناسلي است.

در و بس: كنايه ار قفل و كلون و عامل به هم بستن در است.

چفت: چفت، كلون.

ديشب كه به او محلي نگذاشتي و تحويلش نگرفتي خيلي برايم خوشايند بود. او هم فهميد كه با آدم نپخته و خامي طرف نيست.

 

 

شملق: (=شمع لق)، نا استوار، كج و كوله.

شخ شل: به افرادي اطلاق مي‌شود كه در راه رفتن تعادل ندارند.

سف: سفت، محكم، استوار.

مسقره: مسخره

جف: جفت.

رفته: جارو کرده

اين انسان كج و كوله كه حتي درست راه نمي‌رود با اين كارهايش خودش را مسخره كرده است. تو هم در مقابلش سخت بگير تا حساب كار دستش آيد.

 

 

برگاه: محل ورود آب به كرت.

برگاه را آب بردن: كنايه از افسار گسيختگي است.

امروز شاعر با گفتن چنين شعري حد و مرز شعر را شكسته است. بدان كه شعرش سراسر فقط با جورچيني قوافي ايجاد شده است.

 

 

ايچون: اين چنين.

جلالي! هرچند كه جفت و جور كردن كلمات براي ايجاد شعر مد شده است؛ اما ديگر هيچ كس مانند تو اين طوري و به اين حد با قافيه جور كردن شعر نگفته بود.

گریه را می‌بینم و با خنده رامت می‌کنم

گریه را می‌بینم و با خنده رامت می‌کنم
بهترین احساس دنیا را به نامت می‌کنم

خنده را می‌دزدی و پنهان نگاهم می‌کنی
گریه را می‌پوشم و خندان سلامت می‌کنم

نیستم مایوس از بد عهدی این روزگار
تلخ گفتارم، ولی شادی به کامت می‌کنم

کوچه را با شوق دیدارت به پایان می‌برم
کوچه‌ی بن بست قلبم را به نامت می‌کنم

گفته بودی زندگی بی عشق رنجی بیش نیست
خویش را یک عمر پابند مرامت می‌کنم

خون به رگ‌های تنم در عشق می‌گردد خمار
تا زلال اشک خود را غرق جامت می‌کنم

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

 

منِ ویران شده در یاد و خیالت هستم

یاد من هم نکنی باز به یادت هستم

 

Image result for منِ ویران شده در یاد و خیالت هستم

چنان دیوانه‌ام کردی؛ که عقلم هم جوابم کرد

چنان دیوانه‌ام کردی؛ که عقلم هم جوابم کرد
به عشقت عابدم کردی؛ ولی هجرت خرابم کرد

من از مستی چشمانت، چنان مست و پریشانم
که دیشب کودک خردی، مرا مجنون خطابم کرد

من از شهد لبان تو، نبردم بهره‌ای اما
ببین یک غمزه از چشمت، مرا دیده پر آبم کرد

نمی‌خواهی مرا یارا؛ مکن با روح من بازی
که بازی‌های نامردان؛ ببین سینه کبابم کرد

مرا امید وصل تو، همه آداب مستی شد
ببین دریای عشق تو؛ امیدم را سرابم کرد

رخت چون شمع و شب‌هایم؛ به نور دیده‌ات روشن
نمی‌دانی که هجرانت؛ مرا غرق عذابم کرد

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

Image result for صبح است زخرمی جهان میخندد هر

 

صبح است ز خرمی جهان می‌خندد

هر قطره به بحر بیکران می‌خندد

بو در گل و نشئه در می و می در جام

از شوق زمین و آسمان می‌خندد

خلیل الله خلیلی

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

 

ناکرده گنه در این جهان کیست؟ بگو!
آن کس که گنه نکرد چون زیست؟ بگو!


من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو!

خیام

 

 

گر تو باشی ماه من، تاریکی شب دیدنی است

گر تو باشی ماه من، تاریکی شب دیدنی است
چشم تو در خواب باشد، نازنین بوسیدنی است

خالق هستی چو نقاشی، کشیده روی تو
مثل گیلاس است لب‌هایت، نگارم چیدنی است

دست و پا گم می‌کنم، تا بوی عطرت می‌رسد
ضرب قلبم چند برابر، حال و روزم دیدنی است

می‌شود شاعر به شوقت، هم قلم، هم دفترم
شعر در وصف تو باشد، نازنینم خواندنی است

گاه گاهی سر بزن، بر عاشق دل خسته‌ات
رد پایت تا ابد، بر خاطراتم ماندنی است

خنده کن، بشکن سکوتی که به شب‌ها آمده
با صدای خنده‌ات، غصه ز دنیا راندنی است

عشق این سنگ صبور، با تو شود معنا عزیز
عشق از چشمان خسته، نازنینم خواندنی است

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

 

این‌که در قلب منی تکرار می‌خواهد مگر؟
عاشق باران شدن اصرار می‌خواهد مگر؟

با سکوتت حال دنیا را عوض کردی بگو
لحظه لحظه جانمی اقرار می‌خواهد مگر؟

 

Image result for در قلب منی ؟

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

 

من دلم پیش کسی نیست خیالت راحت

منم و یک دل دیوانه‌ی خاطر خواهت

 

Image result for من دلم پیش کسی نیست

با منِ درد آشنا، نا آشنایی بیش از این؟

با منِ درد آشنا، نا آشنایی بیش از این؟

ای وفادار رقیبان، بی وفایی بیش از این؟

 

گرم احساس منی، سرگرم یاد دیگران

من کجا از وصل خشنودم؟ جدایی بیش از این؟

 

موجی و بر تکه سنگی خرد، سیلی می‌زنی

با به خاک افتادگان، زور آزمایی بیش از این؟

 

زاهد دل‌سنگ را از گوشه‌ی محراب خود

ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟

 

پیش از این زنجیر صدها غم به پایم بسته بود

حال، تنها بنده‌ی عشقم، رهایی بیش از این؟

 

سجاد سامانی

تراوشات ذهن معیوب من

گاهی ذهن معیوب من اندکی به کار می‌افتد

و بنا به موقعیت زمانی و مکانی

تراوشاتی از خود به بیرون پرتاب می‌کند

و بلا فاصله چون آتش‌فشانی خاموش دم فرو می‌بندد

امروز

چند تراوش نصفه و نیمه از این ذهن معیوب را بخوانید.

اگر لذتی داشت نثار وجود و قدوم مبارکتان

و اگر فقط باعث تلف کردن وقتتان شد

امید عفو دارم و عذر خواهی می‌کنم.

 

منتظر نظرات ارزشمندتان هم هستم

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

عذر تقصیر به درگاه تو آوردم باز

کرمی کرده ببخش و قلم عفو بکش

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

تو ز خندیدن من رنج به دل راه مده

ابلهان را حَرَجی نیست اگر می‌خندند

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

ذهن زیبا و قشنگت همه را زیبا دید

ور نه زیبا نَبُوَد آن‌چه که من می‌گویم

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

چشمم به عکست افتاد از دل برفت طاقت

نی مست و هار باشم، نی لایق ملامت

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

 

مدتی هست که درگیر سئوالی شده‌ام

تو چه داری که من این‌گونه خیالی شده‌ام؟

 

Image result for ‫تو چه داری که من اینگونه هوایی شده ام‬‎

نوش جانت شعرهایم، تحفه‌ای نا قابل است

نوش جانت شعرهایم، تحفه‌ای نا قابل است
خط به خط، دفتر به دفتر، شرح حال این دل است

 

با تمام عشق و احساسم سرودم بهر تو
سینه‌ام آتش نگیرد از فراقت، مشکل است

 

جویبار شعر من سرچشمه‌اش چشمان توست
جوشش شعر از نگاهت، شمع بزم محفل است

 

باغ لب‌هایت رسیده میوه‌های نوبرش
لب گزیدن‌های تو، تاراج دل را عامل است

 

جعد گیسوهای تو چون موج دریا پر خروش
آرزویم دیدن این موج اندر ساحل است

 

هر نفس با یاد تو شوری به جانم می‌رسد
نوش جانت، شعرهایم تحفه‌ای ناقابل است

 

عرفان یزدانی

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا!

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

 

دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آن‌گه

تو در آن، گمان که: من خود ز کمند عشق جستم

 

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا!

بپذیر تحفه‌ی من، که عظیم تنگ دستم

 

خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته، یا رب!

چو تو ایستاده بودی، به چه روی من ‌نشستم؟

 

به مؤذن محلت خبری فرست امشب

که به مسجدم نخواند، چو تو را همی پرستم

 

چه سلام‌ها نوشتم به تو از نیازمندی!

مگرت نمی‌رسانند چنان‌که می‌فرستم؟

 

اگرت رمیده گفتم، نشدم خجل، که بودی

و گرم ربوده گفتی، نشدی غلط که هستم

 

به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروبد

به نیاز من نباشد، که برت چو خاک پستم

 

تو به دیگران کنی میل، چو من چگونه باشی؟

که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم

 

دلم از شکست خویشت خبری چو داد، گفتی؟

دل اوحدی چه باشد؟ که هزار از این شکستم

 

اوحدی مراغه‌ای

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی

کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی

نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آیی

 

ماه در ابر رود چون تو برآیی لب بام

گل کم از خار شود چون تو به گلزار آیی

 

شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار

تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آیی

 

ای بت لشکری ای شاه من و ماه سپاه

سپر انداخته‌ام هر چه به پیکار آیی

 

روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار

به امیدی که تواَم شمع شب تار آیی

 

چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده

در دل شب به سراغ من بیدار آیی

 

مرده‌ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف

عیسیِ من به دم مسجد سردار آیی

 

عمری از جان بپرستم شب بیماری را

گر تو یک شب به پرستاری بیمار آیی

 

ای که اندیشه‌ات از حال گرفتاران نیست

باری اندیشه از آن کن که گرفتار آیی

 

با چنین دلکشی ای خاطره‌ی یار قدیم

حیفم آید که تو در خاطر اغیار آیی

 

لاله از خاک جوانان به در آمد که تو هم

شهریارا به سر تربت شهیار آیی

 

محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار)

آمدم عاشق شوم مستی کنم، حالش نبود

آمدم عاشق شوم مستی کنم، حالش نبود
نام من در قهوه و فنجان و در فالش نبود


بی جهت تقویم خود را زیر و رویش می‌کنم
چون که روز عاشقان در کل امسالش نبود


دور گشت و یک نظر پشت سرش را هم ندید
کاش وقت رفتنش چشمم به دنبالش نبود


قلب من را او شکست و غصه‌ی دل را نخورد
لعنتی حق داشت، این دل جزء اموالش نبود


نرخ ارزان زد به دل، تصمیم تلخی بود حیف
قصد دوری کرده بود و، فکر دلالش نبود


مردم از جور و جفایش سمت گورستان شدم
بخت بد گور و کفن آماده، غسالش نبود


بعد مرگم روی سنگ قبر من حک می‌شود
قصد پرواز از قفس بودش، پر و بالش نبود

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آن‌چه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوش‌تر بود در پرده‌ی وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه‌ی مهتاب نیست

رهی معیری

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

کودکان دیوانه‌ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

خانه‌ی متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم

چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده‌ام
در دل خود مومنم، در چشم مردم کافرم

گر چه یک لحظه است از ظاهر به باطن رفتنم
چند صد سال است ره از باطنم تا ظاهرم

خلق می‌گویند: ابری تیره در پیراهنی است
شاید ایشان راست می‌گویند، شاید شاعرم

مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک
هر چه باشد ناگریزم هر چه باشد حاضرم


فاضل نظری

اشعار و تک بیتهای ناب و عاشقانه

 

نفس در سینه‌ام چون خار در پیراهن است امشب

بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب

Image result for ‫نفس در سینه‌ام چون خار در پیراهن است امشب‬‎