چنان دیوانه‌ام کردی؛ که عقلم هم جوابم کرد
به عشقت عابدم کردی؛ ولی هجرت خرابم کرد

من از مستی چشمانت، چنان مست و پریشانم
که دیشب کودک خردی، مرا مجنون خطابم کرد

من از شهد لبان تو، نبردم بهره‌ای اما
ببین یک غمزه از چشمت، مرا دیده پر آبم کرد

نمی‌خواهی مرا یارا؛ مکن با روح من بازی
که بازی‌های نامردان؛ ببین سینه کبابم کرد

مرا امید وصل تو، همه آداب مستی شد
ببین دریای عشق تو؛ امیدم را سرابم کرد

رخت چون شمع و شب‌هایم؛ به نور دیده‌ات روشن
نمی‌دانی که هجرانت؛ مرا غرق عذابم کرد