به نام خدا و با سلام
پریروز جمعه بود و طبق روال همه جمعه ها باید می زدیم به دل طبیعت و کوه.
از قبل برنامه ریزی کرده بودیم و به اطلاع همنوردان هم رسونده بودیم. منتهی به دلیل هشدارهای پی در پی مبنی بر ریزش باران های سیل آسا و مخرب، تذکر هم داده بودیم که در صورت نامساعد شدن اوضاع، برنامه لغو یا تغییر داده خواهد شد. خوشبختانه پنج شنبه شب بارون خوبی بارید که همه رو خوشحال کرد ولی آن قدر شدید نبود که در اجرای برنامه ما خللی ایجاد کنه.
ساعت 5.15 دقیقه صبح جمعه که برای نماز و آماده شدن برای رفتن به محل تجمع از خواب بیدار شدم بارون می بارید. کمی تجربه لازم بود که بدونم این بارون تا چند دقیقه دیگه بند میاد. هیچ سایتی هم روز جمعه رو برا منطقه ما بارندگی پیش بینی نکرده بود. سری به فضای مجازی زدم همه شاکی بودند که با این بارندگی نمیشه جایی رفت. یکی دو تا پیام رد و بدل کردیم و گفتم این بارندگی تا دقایقی دیگر بند میاد و منم دارم میرم سر قرار. اما کو گوش شنوا؟! کو اعتماد و اطمینان به حرف به قول خودشون رئیس؟!
همین چند قطره بارون کافی بود تا تعداد زیادی از همنوردان لذت رختخواب گرم رو بر بیرون اومدن تو هوای صبحگاهی ترجیح بدن.
خلاصه یکی از دوستان اومد دم خونه و با هم رفتیم و دیدیم یکی دیگه از همنوردامون هم اومده. با چند تماس تلفنی نهایتا هشت نفر شدیم. دو تا خانم و شش تا آقا. با سه تا ماشین دو تا سواری و یک وانت راه افتادیم به سمت مقصد که بارون باز شروع شد. ما رو میگی دل تو دلمون نبود که اینا به ما اعتماد کردن و به خیال این که بارون بند میاد دنبال ما راه افتادن حالا اگه بند نیومد چی؟! از یه طرفم هم تجربیات شخصی و هم یه اطمینان خاطر جدی و حس ششم می گفت نترس همه چی درست میشه.
خلاصه خدا زد پس کله مون و اومد تو ذهنمون که به همه اطمینان بدیم اگرم نشد بریم پیاده روی و کوهنوردی، حداقل میشه تو طبیعت یه صبحانه بخوریم و برگردیم. این رفیقمون راننده وانت که با هم بودیم هم هی می گفت بیا برنامه رو تغییر بدیم و جور دیگه اجرا کنیم. اما منم افتاده بودم رو دنده لج که باید طبق همون چیزی که از قبل برنامه ریزی شده اجرا بشه.
خلاصه رسیدیم به روستای اسماعیل آباد و ابتدای جاده خاکی. همه ماشین ها اومدن و دیگه آفتاب هم طلوع کرده بود و بارون هم به احترام ما یا نمی دونم به خاطر لجاجتی که ما کردیم از باریدن ایستاد. تو جاده خاکی جلو رفتیم تا جایی که ابتدای پیاده روی و کوه پیمایی بود. نگه داشتیم و همه پیاده شدند و با یه مقدار حلیم نذری که همراهمون بود از همه پذیرایی کردیم. از این جا به بعد باید پیاده می رفتیم. خوشبختانه از این افرادی که همراه ما اومده بودن هیشکی ذره ای هم شک به دل راه نداد و بندگان خدا همه بدون کوچک ترین اعتراضی به دنبال من راه افتادن.
قرار بود از این جا حدود شش کیلومتر پیاده روی و کوهپیمایی سبک داشته باشیم و پس از آن به چاهی که در دشت بین رشته کوه "مارکشه" و "پسندو" قرار داره و به اسم "چاه محمد یوسف" یا با گویش راوری (چا من یوسف) مشهوره برسیم. اون جا صبحانه رو بخوریم و با وانت برگردیم کنار ماشین ها و به سمت شهر حرکت کنیم.
تا یه مسافتی جناب ارثیا صاحب وانت هم با ما همراهی کردن و بعد از چند عکس دسته جمعی برگشتن که با وانت برن سر چاه و بساط صبحانه رو علم کنن تا ما برسیم. شاید حدود یک ساعت پیاده روی کردیم و همه خوشحال بودن که تو این هوای مطبوع زمستانی و آفتابی که کم کم اشعه هاش رو باز و بازتر می کرد و بوی خاک نمناک و زمینی که زیر پایمان مانند چمن نرم، پایین می رفت به دل طبیعت زده اند. رسیدیم به پایین تخت لطیفی.
تخت لطیفی تپه بزرگ و وسیعی است که در دشت شمالی مارکشه حد فاصل این رشته کوه و رشته کوه پسندو قرار دارد. بیش ترین ارتفاع آن از سطح دریا حدود 1320 متر و وسعت آن بیش از 12 کیلومتر مربع و به شکل یک قطره آب یا تخم مرغ یا بته جقه نقش قالی راوری بر روی زمین گسترده شده است. روی این تپه کاملا هموار و تقریبا بدون پستی و بلندی محسوسی است. الا در غرب و شمال که فرسایش باعث ایجاد شکاف های دره مانندی با طول کم و عمق زیاد شده است. در سرتاسر این دشت مرتفع، در جاهای مختلف آن که نسبت به بقیه جاها گود تر است، آب باران در طول سالیان دراز رسوباتی را بر جای گذاشته که وقتی روی تخت قرار می گیریم به صورت خال های سفید رنگی خودنمایی می کنند. بقیه سطح آن با سنگ ریزه های کوچک و نوک تیز فرش شده است. در لبه شمالی به دلیل بادهای سوزان تابستان هیچ گیاهی رشد نکرده ولی در میانه و سمت غرب و جنوب آن پوشش گیاهی مختصری از بوته های درمنه و قیچ و رمس و سایر بوته های مناطق کویری دیده می شود. با این که ارتفاع آن زیاد نیست اما از چند نقطه مشخص می توان از آن صعود کرد یا فرود آمد و به همین جهت می گویند در سال هایی که در این دشت نسل جبیر منقرض نشده بوده در فصل زایش، جبیران بالای آن رفته و بچه های خود را به دنیا می آورده اند. اما در حال حاضر شکارچیان از خدا بی خبر که خدا خودشان و نسلشان را لعنت و متقرض نماید انشاالله، از یک نقطه مسیری را گشوده اند و با موتور به روی این تپه می روند و چنان چه جبیر بخت برگشته ای بالای آن باشد به تعقیب آن می پردازند که در بیشتر موارد منجر به از بین رفتن آن زبان بسته می شود.
خلاصه ما هم همین مسیر موتور رو را انتخاب کردیم و با کوهپیمایی سبکی به بالای این تپه که در واقع یک دشت محصور در بلندی حساب می شود رفتیم. دیدن منظره یک دشت با این وسعت که بالاتر از سطح زمین است هر بیننده ای را به وجد می آورد. دوستان ما هم از این قاعده مستثنی نبودند و هر کس در وصف آن چیزی می گفت و بازار گرفتن عکس و فیلم گرم شد. باید به سمت شمال غربی ادامه می دادیم تا از مسیری که قبلا شناسایی شده بود فرود آمده و به سمت چاه برویم. در بین راه با تنقلات دوستان همنورد تغذیه شدیم و جناب ارثیا هم با دوربین خود از فاصله ای نسبتا دور اقدام به عکاسی و تهیه فیلم از ما می کرد به قول دوستان روابط عمومی از راه دور. حرکت خود را ادامه دادیم. محل فرود کمی چالش برانگیز است. چون دیواره های آن عمودی و ارتفاع آن ها نسبتا زیاد است. از جایی که قبلا تعیین شده بود با تحمل اندکی مشکلات فرود آمدیم و ادامه مسیر دادیم. تقریبا پس از بیست دقیقه الی نیم ساعت پیاده روی در دشت، به چاه آبی رسیدیم که از بالا شاهد آن بودیم.
چاه آبی با عمق حدود چهار یا پنج متر که دیواره آن تماما با سنگ چیده شده و درپوشی بر آن نسب کرده اند و سطلی که به طناب آویزان و آماده کشیدن آب است. در کنار آن چند حوضچه سیمانی که راوری ها به آن "جابیه" می گویند تعبیه کرده اند که در آن آب می ریزند تا به مصرف وحوش برسد. یک آب انبار در کنار چاه ساخته شده که فاقد آب و مسیری که بتواند با آب باران پر شود بود و دلیل ساخت آن برای ما و شاید برای همه نا معلوم است. یک درخت پَتک قدیمی و یک درخت گز و چند درخت اکالیپتوس در محدوده ای محصور با سیم خاردار در نزدیکی چاه وجود دارد که در تابستان گرم سایه ساری برای مسافری خسته باشد. اما به اعتقاد من و همه همراهان این درختان اکالیپتوس را تا جوان هستند باید قطع کرد چون به احتمال زیاد باعث خشک شدن آب چاه خواهند شد.
در کنار اجاق و چای آتشی که از قبل توسط دوست عزیزمان جناب ارثیا آماده شده بود سفره صبحانه گسترده شد و هر کس هر چیز در کوله داشت در سفره نهاد. پس از صرف صبحانه و کشیدن چند سطل آب و گرفتن عکس و فیلم با وانت به سمت محل استقرار ماشین ها آمدیم و با خداحافظی از هم به سمت شهر به راه افتادیم.
امیدوارم اجرای این برنامه در یک روز زمستانی بسیار دل چسب باعث شده باشد به همه دوستان خوش بگذرد.
به امید جمعه های دیگر و اجرای برنامه ای در خور اعضای گروه کوهنوردی شارود شهر راور.
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۰ ساعت 11:44 توسط ستاره سهيل
|