التماس دعا برای شفای مادرم

سلام به همه دوستان و همراهان عزیز

حلول ماه رجب خدمت همه شما دوستان مبارک باشه انشاالله

در این ماه بزرگ و سرشار از معنویت همه رو دعا بفرمایید لطفا

ببخشید چند روز به علت بیماری و مشکلی که برا مادر به وجود اومد نتونستم بیام نت و پست جدید بذارم. شاید تا چند روز آینده هم فقط جسته گریخته بتونم بیام.

از همه التماس دعا دارم. برای شفای همه مریضا و برای شفای مادر عزیز منم دعا کنید.

دوستتون دارم.

موفق باشید

یا علی مدد

توضیح چند اصطلاح در مورد ارتفاعات با گویش راوری

به نام خدا

سلام به همراهان گرامی

تو یه پست که چند هفته قبل گذاشتم تعدادی از عوارض زمین رو با گویش راوری براتون نوشتم. اون عوارض مربوط به شیارها و دره‌های کوچک و بزرگ بود. در این پست قصدم این است ارتفاعات کوتاه و بلند رو در گویش راوری براتون توضیح مختصری بدم. امیدوارم مورد پسند و براتون مفید باشه.

یادتون نره نظرات شما دوستان بسیار مهمه که بتونم ادامه بدم این جور برنامه‌ها رو یا همین جا تعطیلش کنم.

پس دست به صفحه کلید شین و با کامنت‌های خود نظرتون رو راجع به این قبیل پست‌ها بیان کنین.

ممنونم از همه تون.

کوه: در راور غیر از چند کوه مهم به دیگر ارتفاعات لفظ کوه گفته نمی‌شه. کوه‌ها معمولا یا ارتفاع بسیار زیادی دارند، مانند: "کوه گاو"، "کوه نیمونگ"، یا از نظر طولی طول آنها نسبتا زیاد است، مانند: "کوه مارکشه"، "کوه شاردو" یا در بین ارتفاعات پست اطراف، خیلی برجسته‌تر از بقیه هستند. مانند: "کوه قالب کفش" یا " کوه کله گاو".

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

بند: بلندی‌هایی کم ارتفاع‌تر از کوه اما به صورت یک رشته کوه و معمولا متصل به ارتفاعات اطراف که نمی‌توان قلۀ مشخصی برای آنها تعیین کرد عموما بند نامیده می‌شوند. مانند: "بند چنارا"، "بند داشو"، "بند خانم آقا".

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

لُک: در بین ارتفاعات و دره‌ها قسمتی از بلندی متصل به کوه به گونه‌ای است که می‌توان یک نقطه مشخص را به عنوان قلۀ برای آن تعیین کرد اما چون قسمتی از یک کوه بلندتر است به آن لُک می‌گویند. مانند: "لک چار سرخ"، "لِکِ هَمرِو (lek e hamrew)"، "لِکِ بَدرِو (lek e badrew)"، "لِکِ سُلطان حسینی".

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

چُنگ: بعضی ارتفاعات به صورت مخروط دیده می‌شوند که ممکن است قسمتی از یک ارتفاع بلند یا به صورت منفرد در دشت واقع شده باشند. به این گونه ارتفاعات "چُنگ" گفته می‌شود. مانند: چُنگو عابدین".

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

کِمَر: تشکیل شده از مجموعه ارتفاعاتی در دشت‌ها که از کوه خیلی کوتاه‌تر و از تپه‌های اطراف بلندتر هستند. جنس آنها سنگ و صخره‌ای و به صورت رشته‌ای به هم متصل می‌باشند. مانند: "کمر کفتاردون"، "میون کمر"، "کمر بیکند توتکی"

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

تپه: در گویش قدیم مردم راور چیزی به نام تپه وجود ندارد. به نظرم در اکثر مناطق کشور همین طور باشد. عموما به بلندی‌هایی که ارتفاع زیادی ندارند و در اصطلاح کوهنوردی به آنها تپه می‌گویند، "تَل" گفته می‌شود. ممکن است این تل‌ها سنگی یا خاکی یا ترکیبی از سنگ و خاک باشند. همچنین می‌توانند منفرد یا به صورت مجموعه‌ای از چند تپه در کنار هم یا به شکل یک رشتۀ متشکل از چند تپه باشند.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

کلوت: پستی بلندی‌هایی که در دامنۀ بعضی ارتفاعات وجود دارند و به علت نامرغوب بودن زمین هیچ نوع گیاهی در آن رشد نمی‌کند و عبور کردن از آنها به دلیل وجود دره‌های عمیق و نوع زمین خیلی مشکل است.

انشاالله در پست‌های بعدی نوع پوشش ارتفاعات و اجزای آنها را خواهم گفت. پس منتظر باشید.

گزارش توصیفی از طبیعت گردی در دیواره شنی دهنه چاه

به نام خدایی که جان آفرید

و خورشید در آسمان آفرید

ز بهر همه عقل و هوش و خرد

و قدری چنین و چنان آفرید

برای من اما به جای همه

زبان و زبان و زبان آفرید

سلام همراهان عزیز و خوانندگان محترم

همه اراجیفی که خواندید و در ادامه خواهید خواند، از تراوشات ذهنی خودم است و در این مقوله گناهی بر گردن هیچ کس دیگری نیست.

چون تعدادی از دوستان تقاضا کرده بودند برنامه‌ای برای حضور خانواده‌ها پیش بینی کنیم، هفتۀ سوم آذر ماه رو اختصاص دادیم به طبیعت گردی خانوادگی.

یکی از بهترین جاهایی که می‌شد برای این فصل و برای خانواده‌ها محترم تدارک دید، برنامۀ شن‌نوردی بود.

شن‌نوردی از جمله برنامه‌هایی است که همۀ افراد چه پیر و جوان چه زن و مرد از آن لذت می‌برند. قدم زدن و دویدن با پای برهنه روی ماسه‌هایی که سعی می‌کنند از زیر پایت فرار کنند و یا حداقل جاخالی بدهند، لذتی وصف ناشدنی دارد. بماند که پزشکان و افرادی که دستی در انواع طب سنتی و مدرن، سوزنی و غیر سوزنی و روان انسان‌ها دارند، این کار را برای جلب و جذب انرژی مثبت و بیرون راندن انواع انرژی‌های منفی مفید می‌دانند. دراز کشیدن و خوابیدن در زیر ماسه‌هایی که از آفتاب نیمه جان روزهای آخر پاییز کمی گرم شده، انرژی مضاعف و شادی زایدالوصفی به انسان می‌دهد. کودک درون همه را به جوش خروش وا می‌دارد و هیجانات ناشی از این فعالیت، در غلط زدن و انواع ورزش‌ها روی ماسۀ نرم نمود می‌کند.

شمال شهر راور به دلیل در معرض بادهای شمالی، در جاهای مختلف تپه ماهورهای ماسه بادی به وفور یافت می‌شوند. اما یکی از این مناطق . . .

علاقه مندان، لطفا دنبالۀ گزارش را در ادامۀ نوشته بخوانند

ادامه نوشته

درخواست راهنمایی از دوستان عزیز بازدید کننده

به نام خداوند بزرگ

سلام دوستان

لطفا نظرات خود را در مورد گزارش‌های توصیفی از مناطق مختلف راور و سایر مطالب وبلاگ، در قالب کامنت‌ها برایم ارسال فرمایید.

نوع نوشتار، حجم مطالب، زبان نوشتار و . . . همه را در بوتۀ نقد بگذارید. چون من برای شما می‌نویسم. باید باب میل و طبع شما خوانندگان و بازدید کنندگان محترم باشد. اگر انتقادی به نحوۀ نوشتار نکنید به همین روال ادامه پیدا خواهد کرد.

در خصوص پست کردن مطالب، آن چه در نظر خودم است این است که چهار پست همیشه در ابتدای وبلاگ ثابت باشد و با نوشتن گزارش پنجم، گزارش اول را از پست ثابت بودن حذف نمایم.

نظر شما دوستان چیست؟

منتظر انتقادهای سازندۀ شما برای بهبود کیفیت مطالب وبلاگ هستم.

با احترام

ستاره سهیل

چرا آپدیت نکردم

سلام دوستان خوبم و سحر خیزان عزیز

فردا اگه اومدین دیدین من آپدیت نکردم

تو رو خدا اصلا ناراحت نشین

اصلا گریه و زاری نکنین

من هیچ مرگیم نشده

بلکه رفتم کوهنوردی

وقتی برگردم براتون یه آپدیت توپ دارم

پس تا اون موقع صبور باشین

به قول شاعر:

بشینی و صبر پیش گیرین

دنبالۀ کار خویش گیرین

درد دلی با دوستان و بازدید کنندگان وبلاگ

به نام خداوند بزرگ

سلام خدمت دوستان و بازدید کنندگان محترم

خوش آمد می گم به همه شما

و خوشحالم که این وبلاگ رو برای بازدید و مطالعه انتخاب کردید

امیدوارم مدت زمانی که در آن وقت می گذارید برایتان مفید باشد

و صرفا تلف کردن اوقات شریف شما نبوده باشد

با عرض معذرت، دو روز اخیر موفق به به روز رسانی مطالب نشدم

و شرمنده دوستانی هستم که احتمالا به وبلاگ سر زدند

پنجشنبه که به واسطه همراهی با یکی از دوستان فرصت نشد

دیروز جمعه هم طبق روال همیشه برنامه کوهنوردی داشتیم

انشاالله در اولین فرصت گزارش کوتاهی از برنامه دیروز خدمت همه علاقه مندان ارائه خواهم داد

شاد و پیروز و موفق باشید

ارادتمند

ستاره سهیل

شعر محلی به گویش راوری

 

هَتِو گُران کِلامِنگِ نِگاتَم

همون فیلو تِکِ کِوشایِ پاتَم

زِده خالِ سِیایی وَر لِوِ تو

اُلِنگونِ همون خالِ سِیاتَم

 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 

نرجمه

همین طور یک سره مشغول نگاه کردنت هستم

همانند فیل ته کفش های پایت هستم (علامت کفش ملی یک فیل طراحی شده در ته کفش بود)

یک خال سیاه روی لب تو زده است

آویزان (درگیر) همان خال سیاهت هستم

(در گویش مردم راور کلمه آویزان به صورت اِولِنگون (ewlengun) تلفظ می شود که هم معنی آویزان دارد و هم معنی کسی که به دلایلی پیگیر و پاپیچ دیگری می شود. اما در گویش مردم بیشتر شهرهای استان کرمان اُلِنگون (olengun) تلفظ می شود که همان معنی را دارد.)  

اگه همین امشب من بمیرم . . .

یه چیزی امروز به خاطرم اومد ازتون بپرسم . . .

 

اگه همین امشب من بمیرم . . .

 

اولین یا بهترین خاطره ای که از من یادتون میاد کدومه؟؟؟

گزارش پیاده روی و کوهپیمایی بر روی تخت لطیفی در شمال راور

به نام خدا و با سلام

پریروز جمعه بود و طبق روال همه جمعه ها باید می زدیم به دل طبیعت و کوه.

از قبل برنامه ریزی کرده بودیم و به اطلاع همنوردان هم رسونده بودیم. منتهی به دلیل هشدارهای پی در پی مبنی بر ریزش باران های سیل آسا و مخرب، تذکر هم داده بودیم که در صورت نامساعد شدن اوضاع، برنامه لغو یا تغییر داده خواهد شد. خوشبختانه پنج شنبه شب بارون خوبی بارید که همه رو خوشحال کرد ولی آن قدر شدید نبود که در اجرای برنامه ما خللی ایجاد کنه.

ساعت 5.15 دقیقه صبح جمعه که برای نماز و آماده شدن برای رفتن به محل تجمع از خواب بیدار شدم بارون می بارید. کمی تجربه لازم بود که بدونم این بارون تا چند دقیقه دیگه بند میاد. هیچ سایتی هم روز جمعه رو برا منطقه ما بارندگی پیش بینی نکرده بود. سری به فضای مجازی زدم همه شاکی بودند که با این بارندگی نمیشه جایی رفت. یکی دو تا پیام رد و بدل کردیم و گفتم این بارندگی تا دقایقی دیگر بند میاد و منم دارم میرم سر قرار. اما کو گوش شنوا؟! کو اعتماد و اطمینان به حرف به قول خودشون رئیس؟!

همین چند قطره بارون کافی بود تا تعداد زیادی از همنوردان لذت رختخواب گرم رو بر بیرون اومدن تو هوای صبحگاهی ترجیح بدن.

خلاصه یکی از دوستان اومد دم خونه و با هم رفتیم و دیدیم یکی دیگه از همنوردامون هم اومده. با چند تماس تلفنی نهایتا هشت نفر شدیم. دو تا خانم و شش تا آقا. با سه تا ماشین دو تا سواری و یک وانت راه افتادیم به سمت مقصد که بارون باز شروع شد. ما رو میگی دل تو دلمون نبود که اینا به ما اعتماد کردن و به خیال این که بارون بند میاد دنبال ما راه افتادن حالا اگه بند نیومد چی؟! از یه طرفم هم تجربیات شخصی و هم یه اطمینان خاطر جدی و حس ششم می گفت نترس همه چی درست میشه.

خلاصه خدا زد پس کله مون و اومد تو ذهنمون که به همه اطمینان بدیم اگرم نشد بریم پیاده روی و کوهنوردی، حداقل میشه تو طبیعت یه صبحانه بخوریم و برگردیم. این رفیقمون راننده وانت که با هم بودیم هم هی می گفت بیا برنامه رو تغییر بدیم و جور دیگه اجرا کنیم. اما منم افتاده بودم رو دنده لج که باید طبق همون چیزی که از قبل برنامه ریزی شده اجرا بشه.

خلاصه رسیدیم به روستای اسماعیل آباد و ابتدای جاده خاکی. همه ماشین ها اومدن و دیگه آفتاب هم طلوع کرده بود و بارون هم به احترام ما یا نمی دونم به خاطر لجاجتی که ما کردیم از باریدن ایستاد. تو جاده خاکی جلو رفتیم تا جایی که ابتدای پیاده روی و کوه پیمایی بود. نگه داشتیم و همه پیاده شدند و با یه مقدار حلیم نذری که همراهمون بود از همه پذیرایی کردیم. از این جا به بعد باید پیاده می رفتیم. خوشبختانه از این افرادی که همراه ما اومده بودن هیشکی ذره ای هم شک به دل راه نداد و بندگان خدا همه بدون کوچک ترین اعتراضی به دنبال من راه افتادن.

قرار بود از این جا حدود شش کیلومتر پیاده روی و کوهپیمایی سبک داشته باشیم و پس از آن به چاهی که در دشت بین رشته کوه "مارکشه" و "پسندو" قرار داره و به اسم "چاه محمد یوسف"  یا با گویش راوری (چا من یوسف) مشهوره برسیم. اون جا صبحانه رو بخوریم و با وانت برگردیم کنار ماشین ها و به سمت شهر حرکت کنیم.

تا یه مسافتی جناب ارثیا صاحب وانت هم با ما همراهی کردن و بعد از چند عکس دسته جمعی برگشتن که با وانت برن سر چاه و بساط صبحانه رو علم کنن تا ما برسیم. شاید حدود یک ساعت پیاده روی کردیم و همه خوشحال بودن که تو این هوای مطبوع زمستانی و آفتابی که کم کم اشعه هاش رو باز و بازتر می کرد و بوی خاک نمناک و زمینی که زیر پایمان مانند چمن نرم، پایین می رفت به دل طبیعت زده اند. رسیدیم به پایین تخت لطیفی.

تخت لطیفی تپه بزرگ و وسیعی است که در دشت شمالی مارکشه حد فاصل این رشته کوه و رشته کوه پسندو قرار دارد. بیش ترین ارتفاع آن از سطح دریا حدود 1320 متر و وسعت آن بیش از 12 کیلومتر مربع و به شکل یک قطره آب یا تخم مرغ یا بته جقه نقش قالی راوری بر روی زمین گسترده شده است. روی این تپه کاملا هموار و تقریبا بدون پستی و بلندی محسوسی است. الا در غرب و شمال که فرسایش باعث ایجاد شکاف های دره مانندی با طول کم و عمق زیاد شده است. در سرتاسر این دشت مرتفع، در جاهای مختلف آن که نسبت به بقیه جاها گود تر است، آب باران در طول سالیان دراز رسوباتی را بر جای گذاشته که وقتی روی تخت قرار می گیریم به صورت خال های سفید رنگی خودنمایی می کنند. بقیه سطح آن با سنگ ریزه های کوچک و نوک تیز فرش شده است. در لبه شمالی به دلیل بادهای سوزان تابستان هیچ گیاهی رشد نکرده ولی در میانه و سمت غرب و جنوب آن پوشش گیاهی مختصری از بوته های درمنه و قیچ و رمس و سایر بوته های مناطق کویری دیده می شود. با این که ارتفاع آن زیاد نیست اما از چند نقطه مشخص می توان از آن صعود کرد یا فرود آمد و به همین جهت می گویند در سال هایی که در این دشت نسل جبیر منقرض نشده بوده در فصل زایش، جبیران بالای آن رفته و بچه های خود را به دنیا می آورده اند. اما در حال حاضر شکارچیان از خدا بی خبر که خدا خودشان و نسلشان را لعنت و متقرض نماید انشاالله، از یک نقطه مسیری را گشوده اند و با موتور به روی این تپه می روند و چنان چه جبیر بخت برگشته ای بالای آن باشد به تعقیب آن می پردازند که در بیشتر موارد منجر به از بین رفتن آن زبان بسته می شود.

خلاصه ما هم همین مسیر موتور رو را انتخاب کردیم و با کوهپیمایی سبکی به بالای این تپه که در واقع یک دشت محصور در بلندی حساب می شود رفتیم. دیدن منظره یک دشت با این وسعت که بالاتر از سطح زمین است هر بیننده ای را به وجد می آورد. دوستان ما هم از این قاعده مستثنی نبودند و هر کس در وصف آن چیزی می گفت و بازار گرفتن عکس و فیلم گرم شد.  باید به سمت شمال غربی ادامه می دادیم تا از مسیری که قبلا شناسایی شده بود فرود آمده و به سمت چاه برویم. در بین راه با تنقلات دوستان همنورد تغذیه شدیم و جناب ارثیا هم با دوربین خود از فاصله ای نسبتا دور اقدام به عکاسی و تهیه فیلم از ما می کرد به قول دوستان روابط عمومی از راه دور. حرکت خود را ادامه دادیم. محل فرود کمی چالش برانگیز است. چون دیواره های آن عمودی و ارتفاع آن ها نسبتا زیاد است. از جایی که قبلا تعیین شده بود با تحمل اندکی مشکلات فرود آمدیم و ادامه مسیر دادیم. تقریبا پس از بیست دقیقه الی نیم ساعت پیاده روی در دشت، به چاه آبی رسیدیم که از بالا شاهد آن بودیم.

چاه آبی با عمق حدود چهار یا پنج متر که دیواره آن تماما با سنگ چیده شده و درپوشی بر آن نسب کرده اند و سطلی که به طناب آویزان و آماده کشیدن آب است. در کنار آن چند حوضچه سیمانی که راوری ها به آن "جابیه" می گویند تعبیه کرده اند که در آن آب می ریزند تا به مصرف وحوش برسد. یک آب انبار در کنار چاه ساخته شده که فاقد آب و مسیری که بتواند با آب باران پر شود بود و دلیل ساخت آن برای ما و شاید برای همه نا معلوم است. یک درخت پَتک قدیمی و یک درخت گز و چند درخت اکالیپتوس در محدوده ای محصور با سیم خاردار در نزدیکی چاه وجود دارد که در تابستان گرم سایه ساری برای مسافری خسته باشد. اما به اعتقاد من و همه همراهان این درختان اکالیپتوس را تا جوان هستند باید قطع کرد چون به احتمال زیاد باعث خشک شدن آب چاه خواهند شد.

در کنار اجاق و چای آتشی که از قبل توسط دوست عزیزمان جناب ارثیا آماده شده بود سفره صبحانه گسترده شد و هر کس هر چیز در کوله داشت در سفره نهاد. پس از صرف صبحانه و کشیدن چند سطل آب و گرفتن عکس و فیلم با وانت به سمت محل استقرار ماشین ها آمدیم و با خداحافظی از هم به سمت شهر به راه افتادیم.

امیدوارم اجرای این برنامه در یک روز زمستانی بسیار دل چسب باعث شده باشد به  همه دوستان خوش بگذرد.

به امید جمعه های دیگر و اجرای برنامه ای در خور اعضای گروه کوهنوردی شارود شهر راور.       

گزارش کوه نوردی در تنگل ربع کهن راور

به نام خدا و سلام به همه دوستداران طبیعت و فعالیت های مربوط به آن

دیروز جمعه سوم دی ماه 1400 با تعدادی از دوستان علاقه مند به کوهنوردی در یک هوای مطبوع زمستانی به یک کوهپیمایی ساده و مفرح در منطقه فیض آباد راور رفتیم.

مبدا شروع، دهانه تنگل ربع کهن (tangal e robe kahn) بود. در کنار چشمه سارهای جاری آب و صدای پرندگان و صبح نسبتا سرد زمستانی که در جای جای مسیر، یخ زدن آب نوید آمدن فصل زمستان و چله بزرگ را می داد. پس از طی این دره زیبا و بعد از اُلَنگ مُل جعفر (olang e mol jafar) به دو راهی می رسیم. مسیر رو به رو گِود کِپارو (gewd e keparu) و مسیر دست راست که در دهانه آن چندین اصله درخت از نوع بید و توت و سنجد وجود دارد و چشمه آبی توسط لوله های پلی اتیلن به پای آن ها هدایت شده، گود سوزنی (gewd e suzeni) نامیده می شود.

پس از استراحتی اندک و تهیه چند عکس، مسیرمان را در گود سوزنی ادامه دادیم. کمی جلوتر باز به دو راهی می رسیم. سمت راست ادامه گود سوزنی است و مسیر دست چپ گِود بُنِو (gewd e bonew) نام دارد که به بُنِه میرزا اسدالله و در نهایت به گُدار اُشتِری می رسد. (بُنه در گویش راوری به منطقه نسبتا همواری در بالای ارتفاعات گفته می شود که معمولا چشمه آبی هم روی آن یا در نزدیکی آن وجود دارد) کوهپیمایی در یک سربالایی نسبتا ساده و کوتاه و در مسیری مالرو ما را به محل چشمه بُنه رساند.

در این محل یک درخت بید قدیمی و کلبه ای سنگی وجود دارد که می تواند در سرمای فصل زمستان شش - هفت نفر را در خود جای دهد. چند اصله درخت هم جدیدا در آن جا کاشته شده که هنوز در ابتدای راه رشد خود هستند. چشمه آبی هم وجود دارد که آب آن شیرین و قابل آشامیدن است. به طور کلی همه چشمه های آب منطقه تنگل راور و فیض آباد شیرین و قابل شرب هستند، الا تعداد خیلی اندکی که ممکن است طعم مطبوعی نداشته باشند.

صبحانه را در این محل صرف کردیم و سپس چهار نفر از همراهان از همین جا به سمت پایین و بقیه برای ادامه به سمت بالا حرکت کردیم. یک سربالایی را به سمت شرق بالا رفتیم و روی یال مشرف به گود کپارو قرار گرفتیم. از آن جا به سمت درخت کهنسال سِبل اِودار (sebl e ewdar) رفتیم. (سِبل همان درخت سرو کوهی یا اُرس در گویش راوری است که در کوه های تنگل راور به وفور یافت می شود. این درخت منحصر به فرد، به این جهت سِبل اِودار نامیده شده که از داخل کنده آن، چشمه آبی بیرون می آمده ولی به علت خشکسالی های مکرر و متناوب، این چشمه هم خشکیده و فقط رطوبت آن باقی مانده است.) در کنار این درخت دوستان برای یادگاری عکس  و فیلم تهیه کردند و سپس از مسیر مالرو مشهور به گُدار زاغو که دقیقا از زیر همین درخت می گذرد رو به پایین حرکت کردیم و سرانجام ساعت 13 به محل توقف خودروها رسیدیم.

در طول مسیر در حد توان و اطلاعاتم در مورد گیاهان و قله ها و  سایر عوارض طبیعی و مصنوعی موجود در منطقه توضیحاتی به همنوردان دادم که انشاالله مورد استفاده آن ها قرار گرفته باشد.

امیدوارم در این روز زیبای زمستانی به همه همنوردان خوش گذشته باشد.   

نامگذاری ایام سال در گویش راوری

در شهر راور ایام سال را به نام هایی می خوانند که شاید در کمتر جایی از ایران چنین نامگذاری رواج داشته باشد.

شش ماه اول سال را می گذاریم برای ایام عید نوروز، اگر عمری باقی بود.

اما در مورد شش ماه دوم که در تقویم های فارسی به دو فصل پاییز و زمستان تقسیم می شود و شامل ماه های مهر، آبان، آذر، دی، بهمن و اسفند است مختصری توضیح می دهم که در راور چگونه نام گذاری می شود.

اول مهر را میزان یا میزون می گویند و اصطلاح سر میزون که ابتدای سال زراعی محسوب می شود یعنی ابتدای مهر ماه و ماه مهر را میزان یا همون میزون می گویند. آبان ماه را در بعضی جاها عقرب می نامند. از طرفی معتقدند که در این دو ماه سه شورش باید توسط طبیعت انجام بگیرد و اگر قرار بر سال پر بارندگی باشد، در این سه شورش باید باران ها شروع شوند. شورش اول هیجدهم مهر یا هیجده روز بعد از سر میزان است که به گرگ اول معروف است. شورش دوم دقیقا هیحده روز بعد از آن یعنی ششم آبان ماه اتفاق می افتد و به گرگ دوم یا گرگ میون معروف است. شورش سوم باز هیجده روز بعد از گرگ دوم یعنی بیست و چهارم آبان ماه یا شش روز مانده به آذر است که به گرگ آخر مشهور است. هر گاه در این سه وقت بارندگی اتفاق نیفتد، منتظر فرا رسیدن آذر می مانند. به آذرماه در گویش راوری قوس یا ماه قوس می گویند. بعد از گرگ آخر و در شش روز باقیمانده از آبان ماه شورش اول قوس است که باید با ریزش باران یا برف همراه باشد. چنان چه قرار بر تر سالی و بهار سالی باشد در ماه قوس یا همان آذر باید بارندگی قابل ملاحظه ای را شاهد باشیم. در هنگام تغییر فصل و چند روز انتهای آذر ممکن است اوضاع جوی نا آرام باشد که به شورش قوس و چله یا جنگ چله و قوس معروف است. در روز سی ام آذر که شب آن معروف و مشهور به شب چله است فصل پاییز به انتها می رسد و از فردای آن زمستان آغاز می شود. زمستان به سه بخش تقسیم می شود چهل روز اول را چله بزرگ یا به دلیل سرمای بیش از حد چله خونخوار می گویند. بیست روز بعد از آن را چله کوچک می نامند و اسفند ماه را به عنوان ماه نوروز می شناسند. بنابراین اولین روز از فصل زمستان اولین روز چله بزرگ نیز محسوب می شود. اعتقاد قدیمی های راور بر این بوده که چله بزرگ دارای ثبات است یعنی اگر در روزهای ابتدایی بدون بارندگی و جوی آرام داشته باشد تا پایان به همین منوال سپری می شود و اگر در آغازین روزهایش بارندگی اتفاق بیفتد تا پایان چله بارندگی ها ادامه خواهد یافت. روز سی ام دی ماه را میان یا میون چله می گویند. چون از مجموع شصت روز دو چله بزرگ و کوچک سی روز آن گذشته و سی روز باقی مانده است. اعتقاد بر این بود در عصر دهم بهمن ماه که به جشن سده معروف است و نزد ایرانیان باستان جشن مهمی به شمار می رفته و هنوز هم بهدینان و ززتشتیان سراسر ایران آن را به نحوی باشکوه برگزار می کنند، با افروختن آتش؛ ستاره آتشین به زمین فرو می رود و از آن به بعد زمین شروع به گرم شدن می کند. از روز یازدهم بهمن ماه، چله کوچک آغاز و تا پایان بهمن به مدت بیست روز ادامه دارد. اوضاع جوی چله کوچک یا چله خرد بر خلاف چله بزرگ ثبات ندارد و هر روز آن ممکن است نسبت به روز قبل تغییرات اساسی داشته باشد. بنابراین می گویند چله کوچک مثل بچه کوچک گاهی گریان و گاهی خندان است. از طرفی این سخن هم از قول چله کوچک نقل شده است که گفت: "اگر عمر من به اندازه چله بزرگ بود هاشی (بچه شتر) را در شکم مادرش یخ می زدم یا می کشتم." در بیست روز چله کوچک هوا متغیر و بیشتر رو به سمت گرم شدن است. اما سوز و سرمای زمستان همچنان باقی است. ولی در این بیست روز در جاهایی که باد شمال نتواند نفوذ کند، انسان از سوز سرما در امان می ماند. به همین جهت گفته اند: "چله کوچک پشکلی پنابادی." یعنی در چله کوچک اگر در پناه پشکلی هم قرار بگیرید از شر سرما در امان خواهید ماند. با پایان گرفتن چله بزرگ و چله کوچک اسفند ماه آغاز می شود که تا فرا رسیدن نوروز و سال نو ادامه دارد. در خصوص این که سال خوب و پر بارندگی باشد چنین گفته اند: "قوس بباره بارشی، چله بباره برفکی ماه نوروز روز ببار و شب ببار." یعنی اگر قرار بر سال پر برکت و پر باران است باید در قوس یا همان آذرماه شاهد ریزش باران و در طول چله ها (دی و بهمن ماه) مخصوصا چله بزرگ، شاهد بارش برف باشیم و در اسفند ماه باید شب و روز بارندگی باشد تا سال پر محصول و پر آبی داشته باشیم. البته جدیدا می گن و شنیدیم و خوندیم؛ "ماه نوروز شب ببار و روز بکار." یعنی شب هنگام ریزش باران و روز مشغول کشت و کار، که نمی دانم صحت کدام یک بیشتر است. آن چه از قدیم شنیده ام قول اول بود که بیان کردم.

دامداران و کشاورزان قدیمی راور، ماه های رسمی سال که از فروردین آغاز و تا اسفند ادامه دارد را برج و ماه های قمری را که بر اساس حرکت ماه ایجاد می شود ماه می دانستند. بنابراین تقسیمات دیگری هم مخصوصا بین دامداران مرسوم بود. از جمله ماه پلم (palm). پلم به همان مجموعه ستاره خوشه پروین که ستاره ثریا هم یکی از آن هاست گفته می شود که در بعضی از ماه ها این مجموعه ستاره در اوقاتی از شب با ماه در یک راستا قرار می گیرند. معمولا در ایام پایانی دیماه در روز نهم ماه قمری چنین اتفاقی می افتد و در روزهای پایانی بهمن در هفتمین روز ماه قمری و در انتهای اسفند این اتفاق در روز پنجم ماه قمری رخ می دهد. بنابراین در شعر گونه ای این اوقات را چنین بیان می کردند. "ما پلم نا زمسون به جا، ما پلم هف زمسون رف، ما پلم پنج یا به رنج یا به گنج. (ma palm e na zemesun beja, ma palm e haf zemesun raf, ma palm e panj ya be ranj ya be ganj) یعنی در دیماه که نهمین روز ماه قمری، ماه با پلم هم راستا است هنوز زمستان پا برجاست. در بهمن ماه که در هفتمین روز ماه قمری، ماه با پلم همراه است زمستان در حال رفتن و سپری شدن است و در پایان اسفند که در پنجمین روز ماه قمری، ماه با پلم کنار هم قرار می گیرند اگر بارندگی زیادی صورت گرفته باشد دامدار صاحب گنج شده است و اگر خشکسالی باشد بیش از رنج چیزی عایدش نمی شود.

از این که حوصله به خرج دادید و تا پایان مطلب را خواندید ممنون و سپاسگزارم.

بی شک تعداد زیادی از اساتید فن، اطلاعات بس بیشتر و کامل تر و مفیدتری در این زمینه دارند که می تواند به غنای این مطالب کمک شایانی کند.

 امیدوارم با ارائه نظرات خود در بهبود کیفیت مطالب وبلاگ کمک این حقیر بنمایید.

شب چله تون مبارک و عمرخود و خانواده و عشفتون به بلندی تمام شب های یلدای سال های گذشته بر سیاره زمین.

 

با تشکر

ستاره سهیل راوری

درخواست نظر و پیشنهاد و انتقاد

سلام بر همه دوستانی که مطالب این وبلاگ را نه برای خواندن بلکه برای نگاره کردن انتخاب می کنند.

امیدوارم حال همه تون خوب باشه و دقایقی هر چند اندک که در این وبلاگ وقت سپری می کنید، مطالب به درد بخوری رو مطالعه کنید.

منتظر نظرات و انتقادات شما هستم.

با تشکر 

ستاره سهیل

 

افاضات خود خود خودم

هلاهل جرعه نوشیدن چه حاصل؟

اگر مردی بکش لا جرعه بر سر

واقعه گم شدن 6 نفر در کویر لوت راور

عزیزالله نامی از اهل بلوک "خبیص1" که جزء کرمان است در تمام عمر چاروادار2 بوده و از کرمان به مشهد مقدس زوار و بار می برده است. به شماره تا این اوقات هفده سفر از این راه به خراسان رفته و مراجعت کرده است. این ایام که پیر و پریشان شده بود به خیالش می رسد که علاقه3 خود را در خبیص بفروشد و اهل و عیال خود را برداشته به مشهد مقدس برود و در آنجا مجاور شود و به زراعت و دیمه کاری امر خود را بگذراند. وی به خبیص آمده و باغ خود را به قیمت قلیلی4 فروخته زن خود با دختر تازه عروس و داماد و دو طفل کوچک خود را برداشته و قدری اسباب سفر حمل سه الاغ کرده از خبیص به بلوک راور و به منزل دربند رسید. از دربند به پریشان حالی با دو کوزه آب و بعضی اسباب به طرف "چهل پایه" در شب حرکت می کند.  از طرف دربند که می آید تا میل پنجم راه را گم نمی کند. از میل پنجم به این طرف در محلی که آنجا را "ته میدان" گویند راه را گم می کند. پیاده ای همراه او بود به وی می گوید عزیزالله راه را به خطا می روی. او در جواب می گوید من هفده سفر از این راه رفته ام و گم نمی شوم. پیاده با او نمی رود و در همان جا می نشیند و قدری تامل می کند. یک دسته زوار که به آنجا می رسند با آنها به طرف چهل پایه روانه می شود. ولی عزیزالله بدبخت با عیال و اطفال و داماد و چهارپایان خود به اراضی لوط و کویر می افتد و ملتفت5 نمی شود. مسافتی را که طی می کند آگاه می شود که راه را گم کرده است و به هر طرف می راند اثری از راه نمی بیند. علاوه بر شب، تمام روز را هم در آفتاب و گرما راه می رود و آبشان تمام می شود و از تشنگی و گرما هلاک می شوند. پیاده ای که شبانه همراه آنها بوده است، صبح خور را به چهل پایه می رساند. تا ظهر منتظر می شود می بیند که عزیزالله و همراهان او نیامدند. به کاروانیان گم شدن آنها را بیان می کند. اهل کاروان تا دو روز دیگر خبر به دربند و راور می رسانند. "اکبر غلام" متوقف6 دربند که مستحفظ راه و مامور گمشدگان است شتر نداشته که سوار شود و به کویر تا دو شب و سه شب برود و نعش آنها را بیاورد. مشک آبی بر روی الاغی انداخته با برادر خود از میل پنجم به اراضی لوت می رود یک شب و یک روز راه می روند تا دوازده فرسخی مسافت طی می کنند. به جایی می رسند که رد پای سه الاغ و چهار آدمی و بچه می بینند که به اطراف گشته اند و خودشان هنوز پیدا نیستند. اکبر غلام می بیند که آب مشکش تمام شده و اگر بالاتر برود خودش هم هلاک می شود. لهذا بر می گردد و تفصیل را به ضابط7 راور خبر می دهد. دیگر از آن کشتگان دنبالی نمی گیرند8. خلاصه این بیچارگان کشته شدند و ما را بسی دل بر آنها سوخت. این داستان را برای آن نوشتم که اغنیای این مملکت از هلاک زوار مطلع شده در دو طرف این جاده میل های بلند نصب کنند و در هر فرسخی پنج میل به پا نمایند تا مردم گم نشوند و از هلاکت برهند. کاش ما مردم، آن زمانی را می دیدیم که از این راه خط آهن می کشیدند تا مردم از هلاکت و ذلتِ زیاد خرج کردن در مسافرت برهند و از خاک فارس و بندرعباس متاع انگلیس و هند را به کرمان آورند و از کرمان به خراسان برند  و از خراسان مال التجاره روس را به کرمان بیاورد و از کرمان به خراسان امتداد دهد. بسی راحت و آسایش و کثرت نعمت و فواید و دولت و ثروت برای اهل ایران خواهد بود و از برای تجارت انگلیس و روس هم ترقی کلی حاصل خواهد شد.

وقتی خواهد آمد که از همین راه خراسان به کرمان و بندر عباس خط آهن بکشند ولی ما در آن زمان خاک و خشت خواهیم بود. انشاالله آیندگان راحت باشند ما این بلیات9 را حالیه10 که راه آهن نداریم متحمل می شویم و تا در ایران خطوط راه آهن نکشند مردم ایران به علم و مال و توانگری و راحتی و ندیدن گرانی و قحطی نخواهند رسید. حال که راه آهن نیست انواع و اقسام ذلت ها می بینیم. خلاصه برویم به سر مطلب خودمان . . .

منبع:

سفرنامه خراسان و کرمان، تالیف غلام حسین خان افضل الملک، به اهتمام قدرت الله روشنی (زعفرانلو). صفحات 172 تا 174 با اندکی تغییر و بازنویسی 

 

پانویس:

1. خبیص: نام قدیم شهداد 

2. چاروادار: چهارپا دار، مکاری، کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد و خود نیز همراه ستور خود باشد.

3. علاقه: املاک، دارایی

4. قلیلی: اندکی، کمی، در اینجا بهایی ناچیز

5. ملتفت: آگاه، با خبر، با اطلاع

6. متوقف: ایستاده، در یک جا مانده، در اینجا شخصی که برای نگهبانی از راه در کاروانسرای دربند ساکن بوده است.

7. ضابط: پاسبان، پلیس، حاکم، والی

8. دنبالی نمی گیرند: سراغی نمی گیرند، به دنبال آنها نمی روند

9. بلیات: رنج و سختی، جمع بلیه

10 حالبه: کنونی، فعلی، در حال حاضر

معرفی کاروانسرای دربند راور از زبان غلامحسین خان افضل الملک

شب سه شنبه چهاردهم ربیع الاخر از منزل "چهل پایه1" به طرف "دربند" حرکت کردیم. مسافت راه شش فرسخ است. در سر دو فرسخی جایی است که آن محل را "ته میدان2" گویند. راه امشب هم اصل کویر و لوط3 است. در این راه بسی مردم گم شده و به هلاکت رسیده اند. مرحوم "محمد اسماعیل خان وکیل الملک نوری4" والی زمان های سابق کرمان یک عیالی داشته که به کربلاییه معروف بوده است. وی از این راه به مشهد می رفته است. دیده است که جاده در این اراضی کویر، در اکثر جاها کور می شود و زوار از جاده خارج می شوند و راه را گم می کردند. لهذا مبالغی خرج کرده و بنا و عمله آورده و در مسافت این شش فرسخ راه که مردم عوام هفت فرسخ می دانند در کنار جاده، هشت میل5 ساخته است که عابرین سبیل، به هوای میل حرکت کرده و از جاده خارج نشوند. فاصله هر میلی تا میل دیگر یک فرسخ کمتر است ولی با بودن این میل ها در شش شب قبل، شش نفر در این راه گم شده و به کویر افتاده  و به هلاکت رسیده اند و داستان آن از این قرار است6 . . .

خلاصه برویم به سر مطلب خودمان. این شش فرسخ بیابان لوط را که اکثر جاهایش هموار است راندیم. صبح به منزل "دربند" رسیدیم. نزدیک "دربند" که آمدیم چند نخل خرما و یک آب باریک و یک باغچه سرسبز که در آن نعنا و ریحان و پیازچه و چند بوته گل آفتابگردان کاشته بودند دیدیم. گویا به بهشت رسیده بودیم. از آن دو  سه منزل کویر و صحرای لوط و بی آبی که به سلامت رستیم، این مکان از برای ما جنّات عدن بود. بر من و همراهان خوش گذشت. در "دربند" دو چشمه آب شیرین جاری است ولی قلیل است. سی چهل نخل خرما بر سرپاست که زیر سایه آنها می توان استراحت کرد. یک کاروانسرایی هم مرحوم "محمد اسماعیل خان وکیل الملک نوری" والی سابق کرمان در این جا ساخته است که در تابستان و زمستان برای کاروانیان باعث احیاء نفوس7 است. خانوار و رعیتی جز این کاروانسرا در اینجا نیست. در کاروانسرا یک نفر غلام کرمانی برای حفظ راه همیشه مامور و متوقف است. او با برادر و زن و بچه خود در این کاروانسرا مسکن کرده برای اهل کاروان علیق مال8 و نان و جوجه و تخم مرغ و ماست و هیزم همیشه حاضر کرده و ذخیره دارد. زوار مثل دو سه منزل پیش کارشان برای خوراک و علیق سخت نیست. "دربند"، اول خاک و آبادی خطه کرمان است و اینجا جزء بلوک9 "راور" است اما محل زراعت نیست که مالیات داشته باشد. در کوهی که نزدیک "دربند" است انقوزه10 می روید. شترداران به آنجا رفته از گیاه آن انقوزه می گیرند و به فروش می رسانند.

در سه فرسخی "دربند" معدن زاغ11 است که شترداران به آنجا رفته زاغ می آورند. یک میل مانده که شخص به "دربند" برسد، در سر راه کالی12 است که آب شور گل آلودی از آنجا روان است. درخت های گز در آنجا روییده که هیزم آن به صرف زوار می رسد. کاروانسرایی را که مرحوم "محمد اسماعیل خان وکیل الملک" والی سابق کرمان در اینجا ساخته است، در سردر آن سنگی منصوب13 است که روی آن این عبارت را کنده اند: " در عهد دولت شاهنشاه ایران، ناصرالدین شاه قاجار خلدالله ملکه14 این رباط15 را وکیل الملک محمد اسماعیل خان نوری زادالله توفیقه16 به انجام رسانید." لکن شنیدم که ساختن این رباط از پول "حاجی میرزا ابراهیم کرمانی" بوده است و تفصیل از این قرار است:

"حاجی محمد ابراهیم" در عهد ایالت "وکیل الملک"، مردی با ثروت و تمکن و ملّاک بوده و اموال زیادی داشته و بیشتر اوقات اموال خود را به مصارف خیرات و ساختن رباط و خانات17 می رسانده و در اطراف کرمان بلوکات و در بعضی منازل رباتها ساخته. از آن جمله یک کاروانسرا از بناهای او در قریه "هروز18" است که شرح آن در چند ورق بعد نوشته خواهد شد. به سعایت19 جمعی، "وکیل الملک" مرحوم "حاجی محمد ابراهیم" را نزد خود خوانده به او می گوید:

تو را این همه مال و ثروت است و من در ایالت خود حافظ و حامی تو هستم. باید مبلغی خطیر به من دهی تا از شر اشرار محفوظ باشی. "حاجی محمد ابراهیم" می گوید: من خطایی و خلافی نکرده ام که به تو جریمه دهم. "وکیل الملک" باز از او مطالبه می کند و او ناچار چندین هزار تومان تسلیم می کند و می گوید: این اموال را من به تو دادم ولی تو نمی توانی آن را حیف و میل کنی. حاجی این سخن را گفته و از مجلس خارج می شود. ساعتی نمی گذرد که دل "وکیل الملک" به در می آید و کارش سخت می شود. "حاجی محمد ابراهیم" را نزد خود می خواند که اموالش را به او مسترد کند. حاحی می گوید اموالی را که داده ام پس نمی گیرم اگر می خواهی، آن را به مصارف خیریه برسان. "وکیل الملک" قبول می کند و از درد دل نجات می یابد. پس از آن مبالغی دیگر از خود روی اموال "حاجی محمد ابراهیم" گذاشته، این رباط را برای آسایش کاورانیان اینجا می سازد.

عیال "گنجعلی خان20" مرحوم ،که در عهد صفویه والی کرمان بوده و گاهی هرات را هم داشته وقتی با دویست نفر از کرمان به طرف مشهد مقدس محض زیارت حرکت می کند، به این منزل که می رسد بلوچ های سیستانی عزم غارت کردن اموال او را داشته اند. اجزاء آن زن21 در اینجا سنگری بسته خود را محفوظ می دارند و جماعتی از بلوچ ها را می کشند و قسم می خورند تا کشته نشوند تسلیم بلوچ ها نشوند و خبر به راور و کرمان می دهند. بلوچ ها وقتی ملتفت می شوند که اردوی این زن متعلق به والی کرمان است، جلو آمده معذرت می خواهند و از راه صحراهای کویر با شترهایی که داشته اند به طرف سیستان فرار می کنند. محل سنگر این زن در یک میلی این رباط است که غلامان مامور این راه، نشان می دهند و اهل راور از این واقعیت مستحضر بوده داستان آن را از قول اجداد خود مفصل می گویند.

شب چهارشنبه پانزدهم ربیع الاخر از دربند به طرف منزلی که موسوم به "چاهکوران22" است حرکت کردیم . . .

منبع:

سفرنامه خراسان و کرمان، تالیف غلام حسین خان افضل الملک، به اهتمام قدرت الله روشنی (زعفرانلو). صفحات 172 تا 177 با اندکی تغییر و بازنویسی 

پانویس

  1. چهل پایه. کاروانسرایی در داخل یک دره و در حدود 100 کیلومتری شمال شهر راور با فاصله تقریبی 15 کیلومتر از جاده فعلی راور - مشهد
  2.  "ته میدان" یا "ته میدون". منطقه وسیعی در سمت شمال جاده فعلی راور- مشهد. حد فاصل آب انبار شماره تو تا ابتدای دره و کوه های منطقه "چهل پایه"
  3. واژه "لوت" را مولف گاهی  به صورت "لوط" نوشته است.
  4. محمد اسماعیل خان نوری. وی جد خاندان اسفندیاری کرمان بوده و در ابتدا مدت هشت سال در کرمان نایب الحکومه بوده و بعد به ایالتی کرمان می رسد و به وکیل الملک ملقب می شود.
  5. میل. ستون هایی با ارتفاع تقریبی دو متر که با استفاده از سنک و ملات گچ و آهک در بین راه دربند به چهل پایه ساخته شده تا کاروانیان با استفاده از آنها راه را پیدا کنند. معروف است که این میل ها به گونه ای بنا شده اند که در کنار هر کدام قرار بگیری میل قبل و بعدی قابل مشاهده هستند. هنوز چند تایی از این میل ها در دل دشت لوت پا برجا هستند.
  6. انشاالله و به توفیق یزدان این داستان را در پست های بعدی خواهم نوشت.
  7.  احیاء نفوس یعنی جان تازه گرفتن، از نو زنده شدن
  8. علیق مال. آذوقه چهارپایان
  9. بلوک. منطقه، ناحیه
  10. اَنقوزه یا اَنغوزه گیاهی است که در گویش راوری به آن "هنگو" (hengu)  می گویند. از برگ آن برای درست کردن آش سبزی یا "اُماچو" (omachu) استفاده می شود و خاصیت درمانی و دارویی دارد. شیره و صمغ این گیاه که همان انغوزه است را جمع آوری کرده و به فروش می رسانند. در بسیاری از ارتفاعات راور هنوز بقایای حفره هایی به نام "چاه انغوزه" وجود دارد که در زمان سابق انغوزه را در آنها ذخیره کرده و سپس با استفاده از کوزه های سفالین یا ظروف فلزی به پایین منتقل می کرده اند.
  11. زاغ. زاج، جسمی است معدنی و بلوری شکل به رنگ های سفید، کبود، سبز، سیاه ، که مزة آن شیرین و قابض است و معمولاً در آب حل می شود.
  12. کال. آب کند. محلی که زمین هموار در اثر عبور آب شکافته شده و کانالی عمیق با دیواره های عمودی ایجاد کرده باشد.
  13. منصوب. نصب شده.
  14. خلد الله ملکه. عبارت دعایی در حق پادشاهان و  به معنای "خداوند ملک او را جاویدان گرداند".
  15. رباط یا ربات. کاروانسرا.
  16. زاد الله توفیقه. عبارتی دعائی به مفهوم خداوند بر توفیقات او بیفزاید.
  17. خانات. در اینجا به معنی کاروانسرا.
  18. هروز (heruz). نام دو روستا در بخش کوهساران واقع در 80 کیلومتری شرق جاده راور – کرمان به نام های "هروز سفلی" و "هروز علیا". کاروانسرای مذکور در روستای هروز سفلی و تمام سنگی است.
  1. سعایت. بدگویی، تهمت، سخن چینی.
  2. گنجعلی خان. گنج‌علی خان از حکام مشهور زمان شاه عباس صفوی است که از سال ۱۰۰۵ تا ۱۰۳۴ هجری قمری بر کرمان فرمانروایی و آثار و بناهای زیادی از جمله میدان ارگ، حمام و کاروانسرا بنا کرد و در آبادی این منطقه کوشش نمود. گنج‌علی خان در سال ۱۰۳۳ ه. ق. یا به روایت صحیح‌تر در سال  ۱۰۳۴ ه. ق؛ و هنگامی که بر بالای ایوان ارگ قندهار در تختی که به نرده ی ایوان تکیه داشت خوابیده بود نرده سستی پذیرفته، او در میان خواب و بیداری از تخت خزیده، به پایین افتاده و درگذشت. پسرانش محمدذوق و علی‌مردان خان نعش پدر را از قندهار به مشهد مقدس منتقل نموده و در روضه رضویه در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) مدفون گرددید. گویند این نامه را شاه عباس صفوی به گنجعلی خان حاکم کرمان نوشته است: از شاه عباس به گنج‌علی خان حاکم کرمان: گنج‌علی خان! جمعی از حرکات و رفتار تو بد می‌گفتند. خواستم شخصاً تحقیق کنم. به همین جهت به کرمان آمدم و همان روزی که تو با جمعی به سرآسیا می‌رفتی به این شهر رسیدم. با جمعیت به سرآسیا (سرآسیاب فرسنگی کنونی) آمدم. سه شب در فلان کاروانسرا ماندم و بر من یقین شد که آنچه درباره تو گفته‌اند دروغ و خطا بوده‌است. امروز حکومت هرات و قندهار نیز به حکومت تو اضافه می‌شود. تو بناهای خود از مسجد و حمام و آب انبار همه را به همان صورت که شروع کرده‌ای تمام کن . . . چه، شکایت و فریادهای مردم تمام می‌شود اما عمارات و آثار خیر باقی می‌ماند . . .
  3. اجزاء آن زن. همراهان و نیروهای محافظ عیال گنجعلی خان.
  4. چاهکوران. کاروانسرایی است در 35 کیلومتری جاده راور – مشهد و در سمت غرب جاده. در گویش راوری به آن "چا کورو" (cha kuru) می گوبند. اگر عمری باقی بود و توفیقی حاصل شد معرفی این کاروانسرا نیز در پست های بعدی در حد توانم به انجام خواهد رسید.

طبیعت گردی در منطقه دربند راور

به نام خدا

سلام به همه

امروز جمعه 14 آبان 1400 رفتیم یه طبیعت گردی مختصر تو منطقه دربند راور.

منطقه دربند راور با دربند تهران خیلی فرق داره اشتباه نشه یه وقت.

هم آثار تاریخی اون رو دیدیم هم کمی گشت و گذار تو طبیعت منطقه انجام دادیم.

از ظواهر و شواهد این جوری معلوم بود که به همراهامون بد نگذشته بود.

خلاصه از صبح ساعت شش که زدیم بیرون تا حدود ساعت یک بعد از ظهر تو منطقه می چرخیدیم.

منطقه دربند راور یه محدوده ای هست تو پنجاه کیلومتری شمال شهر راور. یه منطقه نسبتا وسیع که هم کوه داره هم دشت و چند تا چشمه آب کوچک و بزرگ و البته شور هم در گوشه کنارش وجود داره که  اگه ملت همیشه در صحنه مانع نشن وحوش میان از آب این چشمه ها استفاده می کنن.

 مهم ترین مشخصه و ویژگی دربند یک کاروانسرای نسبتا بزرگه که تو دوران قاجار بازسازی شده و در حال حاضر تا جاده راور - مشهد حدود دو کیلومتر فاصله داره.

کنار همین کاروانسرا یه چشمه آب و چندتایی نخل خرما وجود داره یه چشمه آب  دیگه هم کمی پایین تر از کاروانسرا تو دره هست که آبش از چشمه کنار کاروانسرا بیشتره.

از دیگر نقاط تاریخی این منطقه می تونیم به یه برج کنار جاده اشاره کنیم و دو تا ساختمان مخروبه قلعه مانند در بالای تپه مشرف به همین برج و یک دیوار سنگ چین که بین کوه جهانگیر خان و همین تپه ای که قلعه ها روی آن قرا گرفتن ساخته شده.

فلسفه ساخت این دیوار و برج و قلعه های مذکور حکایت از اون داره که همه این استحکامات برای این ساخته شده تا هم از هجوم اشرار و دشمن به سمت شهر جلوگیری بشه و هم کاروانهایی که از سمت مشهد وارد راور می شدند و نیز کاروانهایی که از راور به سمت مشهد میرفتن مجبور باشند از کنار برج عبور کنند و احتمالا عوارضی پرداخت نمایند یا مورد بازرسی قرار گیرند.

اطلاق نام دربند هم از همین جا بر این متطقه نهاده شده است.

متاسفانه مطالعات برای باند دوم جاده راور مشهد به گونه ای صورت گرفته که این باند دقیقا از روی دیوار تاریخی دربند عبور میکنه و باعث تخریب اون می شه.

گفته ها و اعتراضات ما هم تا کنون نتیجه ای در بر نداشته است. به قول معروف:

گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله تو

آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

امیدواریم مسئولان شهر همت بیشتری به خرج دهند و حال که کاروانسرای چهل پایه را حاتم وار به خراسان جنوبی بخشیدند این منطقه را نیز به یکی از استانها یا شهرستانها و حتی بخشهای همجوار ببخشند شاید انها در ترمیم و مرمت و جلوگیری از تخریب این بناهای تاریخی اقدامی کنند.

وعده ما در پستهای بعدی که تاریخ ساخت کاروانسرای دربند را از کتب تاریخی به اطلاعتان برسونم

فعلا تا اون موقع خدا نگهدارتون