همچو کوهی که درونش نم دریا دارد
در دلم درد زیاد است ولی جا دارد

اشک دارد به تن هر مژه ام می لغزد
پلک بر هم بزنم، سیل تماشا دارد

سرخیِ چشم من از عادت بی خوابی نیست
خصلت وقت غروب است که صحرا دارد

حال من مثل کویری است که از لکه ی ابر
جرعه ای آب، و یا قطره تمنا دارد

زندگی دایره ای بود در ابعاد زمین
خوب چرخید که ما را به امان وا دارد

نکند گریه کنم تر بشود چشمانم
خیسی صورت یک مرد چه معنا دارد؟

شاعر؟؟؟