وقتی که تنها می شوم، دنیا پر از غم می شود

در سینه دل می پژمرد، بر شاخه سر خم می شود

 

دیگر نگاهی مهربان، در دیده ی خورشید نیست

دیگر عروس آسمان، ماهی که می خندید نیست

 

گویی که تنهایی مرا، زندانی من می کند

یا جان غمناک مرا، بیزار از تن می کند

 

نه شور بازی کردنی، نه میل چیزی خوردنی

نه شوق جایی رفتنی، نه تاب جایی ماندنی

 

اما بنازم دوست را، با او بهشت است این جهان

زیبایی هر چیز از اوست، بی دوست زشت است این جهان

 

محمود کیانوش