گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من مانده ام این جا که حلال است!؟؛ حرام است!؟

با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گر یار پسندید تو را کار تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولی حیف
در مذهب اسلام همین باده حرام است

شد قافیه تکرار ولی مسئله ای نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است!

با محتسبم عیب مگویید که او نیز
مانند شما گاه لبش بر لب جام است

وقتی همگی در طلب عیش مدامیم
او نیز چو ما در طلب عیش مدام است

این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که، نه! همسایه ی ما بر لب بام است؟!

ابیات به هم ریخت، غزل طور دگر شد
شعرم پس از این بیت، غزل نیست، درام است!

در مجلس اگر جای خودت را نشناسی
این جاست که مفهوم قعود تو قیام است

مخصوص خواص است اگر صدر مجالس
پر واضح و پیداست کجا سهم عوام است

پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت
وضع تو اعم از بد و از خوب، کدام است؟

از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است!

دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
چون شعر مرا دید که دارای پیام است!

ناصر فیض